کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادآور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دادآور
/dād[']āvar/
معنی
دادآورنده؛ عدالتآورنده؛ آورندۀ عدلوداد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دادآور
فرهنگ نامها
(تلفظ: dād āvar) (در قدیم) دادور ، دارای عدل و داد ؛ از نامهای خداوند ، دادار .
-
دادآور
لغتنامه دهخدا
دادآور. [ وَ ] (نف مرکب ) عدالت آورنده . دادآر : ازو ویژه آباد هر بوم و برکه یزدان دادآورش دادفربتوفیق دادآور ذوالمنن بگسترد دین در دل مرد و زن . شمسی (یوسف و زلیخا). همی رفت یوسف بچندین جمال بتوفیق دادآور ذوالجلال . شمسی (یوسف و زلیخا).که ام منکه بر...
-
دادآور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دادآر› [قدیمی] dād[']āvar دادآورنده؛ عدالتآورنده؛ آورندۀ عدلوداد.
-
جستوجو در متن
-
دادآوری
لغتنامه دهخدا
دادآوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دادآور. رجوع به دادآور شود.
-
دادآر
لغتنامه دهخدا
دادآر. (نف مرکب ) مخفف دادآور. دادآورنده . دادآرنده . رجوع به دادآور شود.
-
روزی ده
لغتنامه دهخدا
روزی ده . [ دِ ] (اِخ ) خدای عزوجل و روزی رسان . (آنندراج ). خدا. (از فهرست ولف ). روزی بخش . رازق : خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای . فردوسی .که اویست جاوید برتر خدای هم اویست روزی ده و رهنمای . فردوسی .خداوند بخشنده و کارسازخداوند روز...
-
گستردن
لغتنامه دهخدا
گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص ) (از: گستر + دن ، پسوند مصدری ) گستر، قیاس شود با بستر. هندی باستانی ستر + وی (پهن کردن )، پهلوی وسترتن (پهن کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پهن کردن .(برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). باز کردن . (صحاح الفرس ).منتشر کردن...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...