کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
داخل
/dāxel/
معنی
۱. ورودکننده؛ درآینده؛ بهدرونآینده.
۲. (اسم) [مقابلِ خارج] درون؛ اندرون.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد ≠ خارج
برابر فارسی
درون، تو یا درون، تو، اندرون
دیکشنری
endo-, in , inside, into, intra-, interior, through, within
-
جستوجوی دقیق
-
داخل
واژگان مترادف و متضاد
اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد ≠ خارج
-
داخل
فرهنگ واژههای سره
درون، تو یا درون، تو، اندرون
-
داخل
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) در آینده ، درون آینده . ج . دواخل . 2 - (اِ.) درون ، تو.
-
داخل
لغتنامه دهخدا
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) (الواح الداخل ) نام محلی مرکب از چند تپه ٔ ممتد از شرق به غرب واقع در جهت غربی رود نیل به صعید مصر. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
داخل
لغتنامه دهخدا
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) طبرش داخل . تفرش ، طبرس و آن از توابع قم قدیم بوده است : در طبرش داخل و جاست و فالق بهر جریبی زمین بیست و پنج درهم مقرر بوده است . (تاریخ قم ص 119). مزارعان و معاهدان در جمیع رستاقها بغیر از طبرش داخل و جاست و فالق هر مردی دوازد...
-
داخل
لغتنامه دهخدا
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن معاویةبن هشام الداخل ، از ملوک اموی اندلس . رجوع به عبدالرحمن ... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 302 شود.
-
داخل
لغتنامه دهخدا
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) لقب زهیربن حرام شاعر هذلی . (منتهی الارب ).
-
داخل
لغتنامه دهخدا
داخل . [ خ ِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است از آن ِ «این سوی رودیان » به گیلان . (حدود العالم ).
-
داخل
لغتنامه دهخدا
داخل . [ خ ِ ] (ع ص ) درآینده . که درآید. که بدرون در شود. اندرون درآینده . درشونده . ج ، داخلون . (مهذب الاسماء). || درآمده . وارد. درشده . نفوذ کرده . (ناظم الاطباء). || (اِ) درون . اندرون . تو. باطن ، مقابل برون و خارج : سرزده داخل مشو میکده حمام ...
-
داخل
لغتنامه دهخدا
داخل . [ خ ُ ] (اِ) درگاه پادشاهان را گویند. (برهان ). داخول . (برهان ). درگاه و دالان و صفه که بر در سلاطین برای نشستن مردم از چوب و سنگ سازند. (غیاث ). و صاحب غیاث اللغات از سراج اللغات و شرح قران السعدین نقل کند که داخل به معنی سراپرده ٔ بارعام و ...
-
داخل
دیکشنری عربی به فارسی
دروني , داخلي , تويي , روحي , باطني , دور از مرز , دور از کرانه
-
داخل
دیکشنری عربی به فارسی
درون , داخل , باطن , نزديک بمرکز , قسمت داخلي , تو , اعضاي داخلي
-
داخل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dāxel ۱. ورودکننده؛ درآینده؛ بهدرونآینده.۲. (اسم) [مقابلِ خارج] درون؛ اندرون.
-
داخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹داخول، داهول، داحول› [قدیمی] dāxol ۱. =داحول۲. درگاه پادشاهان.۳. جایی که در جلو سراپردۀ خاص پادشاه ترتیب دهند که از آنجا کسی بیاجازه عبور نکند.
-
داخل
دیکشنری فارسی به عربی
داخل