کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دابه
/dābbe/
معنی
هر حیوانی که روی زمین راه برود. Δ بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جانور، جنبنده، چهارپا
۲. اسب، استر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دابه
واژگان مترادف و متضاد
۱. جانور، جنبنده، چهارپا ۲. اسب، استر
-
دابه
فرهنگ فارسی معین
(بَّ) [ ع . دابة ] (اِ.) 1 - هر حیوانی که روی زمین راه رود. 2 - چارپا. ج . دواب .
-
دابه
لغتنامه دهخدا
دابه . [ داب ْ ب َ ] (اِخ ) نام قصبه ای در حدود جنوبی نوبه بساحل نیل ، کاروانیان که به سودان روند از آنجا رفتن آغازند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
دابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دابَّة، جمع: دَوَابّ] [قدیمی] dābbe هر حیوانی که روی زمین راه برود. Δ بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق میشود.
-
واژههای مشابه
-
دابة
لغتنامه دهخدا
دابة. [ داب ْ ب َ ] (ع اِ) جمنده . (السامی ). گام زننده از حیوان و ستور برنشست و هو الاکثر، و استعمالش بر مذکر نیز آمده . (منتهی الارب ). جنبنده ، مذکر و مؤنث را گویند. ج ، داوب . (مهذب الاسماء). جنبنده و آن شامل هر حیوان شود از ممیز و جز آن ، ذکر و...
-
دَابَّةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
جنبنده -هر موجودي است که حرکتي هر چند اندک داشته باشد
-
دابة الارض
فرهنگ فارسی معین
(بَّ تُ لْ اَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - موریانه . 2 - جانوری عظیم الجثه که در آخرالزمان پدید آید وآن نشانة نزدیکی قیامت است ؛ دابة الساعه .
-
دابة الساعه
فرهنگ فارسی معین
(بَّ تُ سُ عَ) [ ع . دابة الساعة ] (اِمر.) نک دابة الارض .
-
جستوجو در متن
-
دواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دوابّ، جمعِ دابـَّة] [قدیمی] davāb[b] = دابه
-
دویبة
لغتنامه دهخدا
دویبة. [ دُ وَ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر دابة. (ناظم الاطباء). تصغیر دابة. جمنده . جانورک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دابة شود.
-
چهارپا
واژگان مترادف و متضاد
چاروا، دابه، ستور، نعم
-
احمار
لغتنامه دهخدا
احمار. [ اِ ] (ع مص ) کودک سرخ زادن . || احمارِ دابّه ؛ علف دادن دابه تا متغیر شود بوی دهن وی . (منتهی الارب ).
-
اسب
واژگان مترادف و متضاد
ادهم، ارغون، باره، توسن، دابه، سمند، فرس، مرکب