کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دائم الخمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دائم الخمر
/dā'emolxamr/
معنی
آنکه پیوسته شراب بخورد و همیشه مست باشد؛ همیشه مست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دائم الخمر
فرهنگ فارسی معین
(ئِ مُ لú خَ) [ ع . ] (ص مر.) اَلْکُلی ، معتاد به شراب یا هر نوشابة الکلی دیگر.
-
دائم الخمر
لغتنامه دهخدا
دائم الخمر. [ ءِ مُل ْ خ َ ] (ع ص مرکب ) سکیر. همیشه مست . سکور. که پیوسته شراب خورد. مستلج . مدمن . آنکه همیشه شراب و مِی نوشد. (آنندراج ). خِمّیر؛ که پیوسته مست باشد.
-
دائم الخمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dā'emolxamr آنکه پیوسته شراب بخورد و همیشه مست باشد؛ همیشه مست.
-
واژههای مشابه
-
دَائِمٌ
فرهنگ واژگان قرآن
همیشگی
-
permanent hardness
سختی دائم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] سختی آب ناشی از وجود املاح سولفات و کلرور و نیترات که با جوشاندن از بین نمیرود
-
دائم الصوم
فرهنگ فارسی معین
(ئِ مُ صَّ) [ ع . ] (ص مر.) آن که پیوسته روزه دارد.
-
تب دائم
لغتنامه دهخدا
تب دائم . [ ت َ ب ِءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حمّای دائم . تب بندی . تب لازم . تب دق . رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
دائم ذاتی
لغتنامه دهخدا
دائم ذاتی . [ ءِ م ِ تی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اصطلاحی است در منطق و شرح آن اینکه اعتبار دوام از دو گونه کنند: اول آنکه عموم و خصوص میان ضرورت و دوام اعتبار نکنند، بل ملاحظت دوام تنها کنند. و به این اعتبار، یا محمول موضوع را دائم بود بدوام ذات م...
-
دائم شدن
لغتنامه دهخدا
دائم شدن . [ ءِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جاوید گردیدن . وصوب . (دهار). رهن . (دهار). سجو. مقاتاة. (منتهی الارب ). پیوسته شدن . بردوام شدن . همیشه شدن . || پیوسته رفتن . دائم جریان داشتن .
-
دائم کردن
لغتنامه دهخدا
دائم کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تدمین . پیوسته کردن . همیشه کردن . بردوام کردن . مداوم کردن .
-
دائم لاضروری
لغتنامه دهخدا
دائم لاضروری . [ ءِ م ِ ض َ ری ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح منطق یکی از قضایای چهارده گانه ٔ مطلقه و موجهه ازصنف اول باعتبار ذات تنها. (اساس الاقتباس ص 152).
-
دائم التزاید
لغتنامه دهخدا
دائم التزاید. [ ءِ مُت ْ ت َی ُ ] (ع ص مرکب ) که پیوسته فزونی گیرد. روزافزون .
-
دائم الحیاة
لغتنامه دهخدا
دائم الحیاة. [ ءِ مُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) حی العالم . ایزون .
-
دائم الحیض
لغتنامه دهخدا
دائم الحیض . [ ءِ مُل ْ ح َ ] (ع ص مرکب ) پیوسته بی نماز (زن ).که همه وقت عادت ببیند. که عادت از وی منفک نشود.