کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دائر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دائر
/dā'(y)er/
معنی
=دایر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دائر
لغتنامه دهخدا
دائر. [ءِ ] (ع ص ) گِردگَرد. گردنده . گردان . گردش کننده . (آنندراج ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اهل هیئت قوسی از مدار روزانه ٔ ستاره را نامندکه در میان مرکز ستاره و دائره ٔ افق قرار دارد و عبدالعلی بیرجندی در هیئت فارسی گفته است : و از م...
-
دائر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dā'(y)er =دایر
-
واژههای مشابه
-
دائر شدن
لغتنامه دهخدا
دائر شدن . [ ءِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل بائر شدن . آباد و معمور گشتن . زیر کشت درآمدن (زمین ). || رواج یافتن . از رکود برآمدن . برپا گردیدن . پادار گشتن : دائر شدن امر؛ قرار گرفتن آن .
-
دائر کردن
لغتنامه دهخدا
دائر کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آباد کردن و معمور گردانیدن . || از نو رواج دادن و رائج کردن . بر پا گردانیدن . پادار کردن .
-
دائر و معکوس
لغتنامه دهخدا
دائر و معکوس . [ ءِ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اصطلاح منطقی در موصل تصدیقی باب قیاسات . و آن چنان است که : هر گاه نتیجه ٔ قیاس اقترانی را با یک مقدمه تألیف کنند بر هیأتی قیاسی که با دیگر مقدمه نتیجه دهد،آن قیاس را دائر خوانند. هرگاه که مقابل ...
-
جستوجو در متن
-
دایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . دائر ] (ص . اِفا.)1 - گردنده . 2 - آباد، معمور. 3 - رایج ، متداول . 4 - گردان ، چرخنده . 5 - متعلق ، وابسته .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن الحشاء مکنی به ابوجعفر حکیم . او راست : مفید العلوم و مبیدالهموم دائر بر تفسیر الفاظ لغوی طبی .
-
اصوع
لغتنامه دهخدا
اصوع . [ اَص ْ وُ ] (ع اِ) ج ِ صاع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ صاع ، و آن پیمانه ای است معروف که بر آن احکام مسلمانان از کفاره و فطره و جز آن دائر و جاری است . (آنندراج ). و رجوع به صاع شود.
-
بغراج
لغتنامه دهخدا
بغراج . [ ] (اِخ ) بگفته ٔ قزوینی ، نام قومی است از اقوام ترک که حضرت علی را خدا میدانند، و حکمرانان متسلسل از زیدبن علی دارند و به یک مصحف که در ظهرش مراثی دائر بوفات زیدمزبور نوشته شده معتقدند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
حمزه
لغتنامه دهخدا
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عمرو الاسلمی . یکی از صحابه است و راوی حدیث دائر بجواز افطار در سفر میباشد.در تاریخ 61 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاصابة شود.
-
شهادت نامه
لغتنامه دهخدا
شهادت نامه . [ ش َ دَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گواهی نامه . تصدیق . (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح دانشگاهی ، تصدیق نامه ای دائر به گذراندن ماده ای از دروس یا واحدی از دروس و قبول شدن در امتحان آن ماده یا واحد درس . دیپلم .
-
ذوظل
لغتنامه دهخدا
ذوظل . [ ظِل ل ] (ع ص مرکب ) دارای سایه . بلد ذوظل ؛ در اصطلاح اهل هیئت آن است که سایه ٔ مستوی مقیاس در همه سال به یک سمت شمال یا جنوب بایستد و یا سایه گرد مقیاس بگردد و دومی را ذوظل دائر گویند. مقابل ذوظلین . رجوع به ذوظلین شود.
-
شبانه روزی
لغتنامه دهخدا
شبانه روزی . [ ش َن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شبانه روز. شبانروزی .- شاگرد شبانه روزی ؛ شاگردی که درتمام ایام هفته مقیم مدرسه ای (که اختصاص بدین امر دارد یعنی دائمی است ) باشد.- مدرسه ٔ شبانه روزی ؛ مدرسه و آموزشگاهی که روزان و شبان دائر باشد و ...