کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیمه پشمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خیمه در خرابی زدن
لغتنامه دهخدا
خیمه در خرابی زدن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ دَ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیقرار شدن . بی قراری کردن . || بی باک و بی شرم بودن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
خیمه شب بازی درآوردن
لغتنامه دهخدا
خیمه شب بازی درآوردن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ش َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) نمایش خیمه شب بازی دادن . || کنایه از اداء و اطوار درآوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
خیمه شب بازی
لغتنامه دهخدا
خیمه شب بازی . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ش َ ] (اِ مرکب ) نوعی نمایش است که در آن عروسکهایی بشکل های مختلف می سازند و بروی صحنه می آورند و آن عروسکها به نخهای نازک متصل است که بوسیله ٔ آن نخها عروسکها بحرکات مختلف واداشته میشوند .
-
خیمه شب بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [عربی. فارسی] (هنر) xeymešabbāzi در نمایش، نوعی بازی و نمایش که عروسکها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی بهوسیلۀ سیم یا نخ به حرکت میآورند و یک یا چند نفر از پشت خیمه به زبان آنها حرف میزند (میزنند).
-
درکلا ه خیمه زدن
دیکشنری فارسی به عربی
سرادق
-
عروسک خیمه شب بازی
دیکشنری فارسی به عربی
دمية , دمية متحرکة
-
خیمه برپا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عسکر
-
خیمه و خرگاه
فرهنگ گنجواژه
محل اردو.
-
خیمه و خیل
فرهنگ گنجواژه
لشگر.
-
جستوجو در متن
-
اخبیه
لغتنامه دهخدا
اخبیه . [ اَ ی َ ] (ع اِ) ج ِ خِباء. خیمه ها. خرگاهها. خیمه های پشمین . آلاچیقهای پشمین . ابنیةالعرب ، طراف اواخبیة. فالطراف من اُدُم و الخباء من صوف او وبر.- سعدالأخبیه ؛ منزل بیست وپنجم از منازل قمر و از جمله ٔرباطات دوم است . مؤلف غیاث اللغات ب...
-
نحیزة
لغتنامه دهخدا
نحیزة. [ ن َ زَ ] (ع اِ) سرشت . طبیعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نحائز. || روش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا). طریقه . (ناظم الاطباء). || راه باریک که از راههای بزرگ شکافته شود به صحرا. (منتهی الارب )...
-
خنجرگذار
لغتنامه دهخدا
خنجرگذار. [ خ َ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) جنگی که با خنجر جنگ کند. (یادداشت بخط مؤلف ). دلیر. شجاع . شمشیرزن . ج ، خنجرگذاران : ز مردان شمشیرزن ده هزارهمه نامداران خنجرگذار. فردوسی (ازآنندراج ).جدا شد ز تن دست خنجرگذارفروماند از جنگ برگشت کار. فردوسی .مگ...
-
پشمینه
لغتنامه دهخدا
پشمینه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) هر جامه که از پشم کنند. جامه ای از پشم و غالباً درشت و خشن . جامه ٔ پشمین : و کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). یحیی بن زید بیرون آمد پشمینه پوشیده و ک...
-
فضیل
لغتنامه دهخدا
فضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل ا...
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (ع اِ) چوبی که خانه بر آن استوار شود. (از لسان العرب ) (از متن اللغه ).ستون . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رکن . آنچه بدان تکیه شود. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عَمود. رجوع به عَمود شود. ج...