کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیمة
لغتنامه دهخدا
خیمة. [ خ َ م َ ] (اِخ ) کوهچه ٔ منفرد بالای ابانین . در این مکان آبی است موسوم به عبادة که از آن بنی عبس است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
خیمة
لغتنامه دهخدا
خیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). الاچیق . (یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، ...
-
واژههای مشابه
-
خیمه
واژگان مترادف و متضاد
چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه
-
خیمه
فرهنگ فارسی معین
(خِ مِ) [ ع . خمیة ] (اِ.) چادر، سراپرده . ؛ ~روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن .
-
خیمه
فرهنگ فارسی معین
شب بازی ( ~. شَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نمایش عروسکی . یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک ها را از پشت پرده یا خیمة کوچکی به وسیلة سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آن ها سخن گوید.
-
خیمه
لغتنامه دهخدا
خیمه . [ خ َ م َ ] (اِخ ) رستاقی است از رساتیق طائف . (از معجم البلدان ).
-
خيمة
دیکشنری عربی به فارسی
چادر بزرگ , خيمه بزرگ , سايبان , اسمانه , چادر , خيمه , خيمه زدن , توجه , توجه کردن , اموختن , نوعي شراب شيرين اسپانيولي
-
خیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خَیمَة، جمع: خیام و خیم] xeyme = چادر〈 خیمه زدن: (مصدر لازم)۱. برپا کردن خیمه.۲. [مجاز] اقامت کردن.
-
خیمه
دیکشنری فارسی به عربی
خيمة , ستارة , کوخ , معبد
-
خیمه زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اردو زدن، خیمه برپا کردن ۲. استقرار یافتن، جا گرفتن، فرود آمدن، مستقر شدن، مقیم شدن، منزل کردن ۳. خیمه کشیدن
-
طوس خیمه
لغتنامه دهخدا
طوس خیمه . [ خ َم َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان در 12 هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 54 هزارگزی شمال بهبهان به آغاجاری با 30 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
خیمه زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - چادر زدن . 2 - در جایی ساکن شدن . 3 - فنُی در کشتی .
-
سیاه خیمه
لغتنامه دهخدا
سیاه خیمه . [ خ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به سیاه خانه شود.
-
مه خیمه
لغتنامه دهخدا
مه خیمه . [ م َ هَِ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماهی که از زر بر سر عمود خیمه می سازند. (حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی چ وحید ص 357) : چو هندو سراپرده ٔ شاه دیدمه خیمه بر خیمه ٔ ماه دید.نظامی .