کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیل خیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیل خیل
لغتنامه دهخدا
خیل خیل . [ خ َ خ َ / خ ح ] (ق مرکب ) گروه گروه . فوج فوج : سپاهی که از بردع و اردبیل بیامد بفرمود تا خیل خیل . فردوسی .بنمود خیل خیل گنه پیش چشم من تا در کدام خیل کنم بیشتر نگاه . سوزنی .ز هر سو جنیبت کشان خیل خیل . نظامی .رسیدند زنهاریان خیل خیل که...
-
واژههای مشابه
-
خَيْلِ
فرهنگ واژگان قرآن
اسبها (گاهي مجازا به اسب سوار هم اطلاق ميشود . )
-
واژههای همآوا
-
خیلخیل
واژگان مترادف و متضاد
بسیار، بیشمار، بینهایت، دستهدسته، زیاد، فوجفوج، گروهگروه
-
جستوجو در متن
-
خیلة
لغتنامه دهخدا
خیلة. [ خ َ / خی ل َ ] (ع مص ) خَیل . خِیل . (منتهی الارب ). رجوع به خیل شود.
-
کبر
لغتنامه دهخدا
کبر. [ ک ِ ] (ع اِ) معظم چیزی . || گناه بزرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ) (ترجمان ترتیب عادل ص 81). شرف . (اقرب الموارد) . || رفعت و بلندی درشرف . (منتهی الارب ). رفعت در شرف . (از اقرب الموارد). || عظمت و تجب...
-
شکارافکن
لغتنامه دهخدا
شکارافکن . [ ش ِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) شکارافگن . شکارانداز. شکاری . (آنندراج ). شکارچی . (یادداشت مؤلف ). صیاد. (ناظم الاطباء). افکننده ٔ شکار. شکارکننده : هر آنچ او فحل تر باشد به نخجیرشکارافکن بدو خوشتر زند تیر. نظامی .به عرض جنوبی نمودند میل شکارا...
-
اشترک
لغتنامه دهخدا
اشترک . [ اُ ت ُ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر اشتر. شتر کوچک . اشتر خرد: نقلست که در راه اشتری داشت زاد و راحله ٔ خود بر آنجا نهاده بود. کسی گفت بیچاره آن اشترک که بار بسیار است بر او. این ظلمی تمام است . (تذکرة الاولیاء عطار). || (اِ مرکب ) موجه خواه موجه ٔ...
-
هودج
لغتنامه دهخدا
هودج . [ هََ / هُو دَ ] (ع اِ) چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست . (یادداشت مؤلف ). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث ). هوده . بارگیر. (منتهی الارب ) : ز ایوان ...
-
ارمینیه
لغتنامه دهخدا
ارمینیه . [ اِ نی َ / نی ی َ ] (اِخ ) ارمنیه . ارمنستان . اَرْمَن . شهری است بروم یا چهار اقلیم است یا چهار شهر است متصل با هم و هر شهر را از آنها ارمینیه گویند. (منتهی الارب ). ناحیت وسیعی است در شمال و حد آن از برذعه تا باب الابواب و از سوی دیگرتا ...
-
گوگرد
لغتنامه دهخدا
گوگرد. [ گ ِ ] (اِ) در اوراق مانوی به پهلوی گوگیرد . جسمی است بسیط و جامد به رنگ زرد لیمویی ، بی مزه و بی بو، وزن مخصوص آن 1/95 است و در114/5 درجه ذوب میشود و در 440/5 درجه به جوش می آید. گوگرد در طبیعت بوفور به صورت سولفورها یا سولفاتها یا به صورت ا...
-
زنهاری
لغتنامه دهخدا
زنهاری . [ زِ ] (ص نسبی ) کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج ، زنهاریان . (برهان ) (آنندراج ). زینهاری . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان...
-
طبری
لغتنامه دهخدا
طبری . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به طبرستان . (منتهی الارب ). اهل و ساکن مازندران . منسوب به طبرستان که مرکز آن آمل است و بیشتر از علماء که منسوب به طبرستان هستند ازآمل برخاسته اند. (سمعانی ). و هر کجا (طبری ) مطلق گفته شود، مورخ معروف طبرستانی مقصو...