کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیل البحر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تاجر خیل
لغتنامه دهخدا
تاجر خیل . [ ج ِ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 125).
-
حسین خیل
لغتنامه دهخدا
حسین خیل . [ ح ُ س َ خ َ ] (اِخ ) دهی است مربوط به حکومت درجه ٔ 4 بگرامی مربوط ولایت کابل که بین 69 درجه و 15 دقیقه طول البلد شمالی و 34 درجه و 27 دقیقه عرض البلد شرقی واقع است . باشندگان آن غالباً از قوم ترکی و اندراند مردم آن زراعت پیشه اند و زراعت...
-
حسین خیل
لغتنامه دهخدا
حسین خیل . [ ح ُ س َ خ ِ ] (اِخ ) دهی است به فاصله ٔ 3500 گز بطرف جنوب قریه ٔ زاهدآباد در علیقد حکومت کلان لوگر مربوط ولایت کابل . (از فرهنگ جغرافیایی افغانستان ج 2).
-
درویش خیل
لغتنامه دهخدا
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در یکهزارگزی جنوب آمل ، با 105 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هراز و راه آن مالرو است . اهالی آن در تابستان به ییلاقات دماوند میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
درویش خیل
لغتنامه دهخدا
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 6 هزار و پانصد گزی خاوری آمل . آب آن از رودخانه ٔ هراز و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
رمدان خیل
لغتنامه دهخدا
رمدان خیل . [ رَ م َ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری در 39هزارگزی شمال شرقی کیاسر. منطقه ای کوهستانی و جنگلی است و آب و هوائی معتدل و مرطوب و مالاریائی دارد. دارای 200تن سکنه و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع د...
-
قاجار خیل
لغتنامه دهخدا
قاجار خیل . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری . در 25هزارگزی شمال ساری و شش هزارگزی باختر شوسه ساری به فرج آباد در دشت واقع و هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است . ششصد تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔتجن و محصولات آن برنج...
-
قاسم خیل
لغتنامه دهخدا
قاسم خیل . [ س ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . در 8هزارگزی شمال خاوری شاهی و 3هزارگزی شوسه ٔ شاهی به ساری . در دامنه واقع، هوائی معتدل مرطوب دارد. دارای 360 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات ، برنج ...
-
مومج خیل
لغتنامه دهخدا
مومج خیل . [ م ِ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی ، واقع در 13هزارگزی باختر پل سفید با 300 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
ملک خیل
لغتنامه دهخدا
ملک خیل . [ م َ ل ِ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاتجن است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
بازیار خیل
لغتنامه دهخدا
بازیار خیل . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتجی بخش چاردانگه شهرستان ساری که در 47 هزارگزی شمال باختری کیاسر قرار دارد. منطقه ای است کوهستانی با هوایی معتدل و مرطوب و 55 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ورودخانه ٔ زارم رود است . محصولش برنج و غل...
-
خانگل خیل
لغتنامه دهخدا
خانگل خیل . [ ] (اِخ ) قریه ای است که بفاصله ٔ 59500 گزی جنوب قریه ٔ جلاک در علاقه ٔ حکومت درجه ٔ 4 ترنک و جلدک و مربوط بحکومت کلان قلات ، واقع در ولایت قندهار. این ده بین خط 66 درجه و 42 دقیقه و 51 ثانیه ٔ طول البلد شرقی و خط 31 درجه و 44 دقیقه ٔ عر...
-
خانی خیل
لغتنامه دهخدا
خانی خیل . [ خ َ ] (اِخ ) قریه ای است بفاصله ٔ 23 هزارگزی جنوب غرب قلعة السراج حکومت کلان نعمان از توابع ولایات مشرقی افغانستان ، واقع بین 70 درجه و 8 دقیقه و 17 ثانیه ٔ طول شرقی و 34 درجه و 31 دقیقه ٔ عرض شمالی . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2).
-
ترکمن خیل
لغتنامه دهخدا
ترکمن خیل . [ ت ُ ک ِ م َ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاتجن است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی و 6 هزارگزی باختر شاهی قرار دارد. آب آن ازنهر حبیب اﷲ و رودخانه ٔ تالار و محصول آنجا برنج و غله و پنبه و صیفی و نیشکر است . شغل مردم آن زراعت است و راه مالر...
-
خیل تاختن
لغتنامه دهخدا
خیل تاختن . [ خ َ / خ ِ ت َ ] (مص مرکب ) اسب تاختن . میدانداری کردن : من از فراق تو بیچاره سیل می بارم مثال ابر بهاری تو خیل می تازی .سعدی .