کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیلتاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خیلتاش
/xeyltāš/
معنی
۱. هریک از سپاهیان یا سربازانی که در یک دسته باشند؛ همقطار؛ همگروه.
۲. فرماندهِ سپاهیان: ◻︎ دل بازده به خوشی ورنه ز درگه شه / فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری (منوچهری: ۱۱۰).
۳. پیک حکومتی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. همکار، همقطار
۲. همخیل، همطایفه
۳. فراش، محصل، پیک
۴. سپهدار، صاحبسپاه، امیرلشکر
۵. سپاهی، لشکری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیلتاش
واژگان مترادف و متضاد
۱. همکار، همقطار ۲. همخیل، همطایفه ۳. فراش، محصل، پیک ۴. سپهدار، صاحبسپاه، امیرلشکر ۵. سپاهی، لشکری
-
خیلتاش
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ ع - تر. ] (اِمر.) 1 - فرماندة سواران . 2 - همقطار، هم گروه .
-
خیلتاش
لغتنامه دهخدا
خیلتاش . [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) سپاه و لشکری که همه از یک خیل و یک طایفه باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). این کلمه مرکب از خیل وتاش ترکی است بمعنی هم خیل . (یادداشت مؤلف ). || گروه نوکران و غلامان از یک خیل . (ناظم الاطباء). فراش . محصل . آر...
-
خیلتاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] ‹خیلتاش› [قدیمی] xeyltāš ۱. هریک از سپاهیان یا سربازانی که در یک دسته باشند؛ همقطار؛ همگروه.۲. فرماندهِ سپاهیان: ◻︎ دل بازده به خوشی ورنه ز درگه شه / فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری (منوچهری: ۱۱۰).۳. پیک حکومتی.
-
خیلتاش
واژهنامه آزاد
فرمانده - سردسته
-
جستوجو در متن
-
buddies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوستانی، رفیق، یار، خیلتاش
-
سپاهی
واژگان مترادف و متضاد
ارتشی، جنگاور، خیلتاش، قشونی، لشکری، نظامی
-
chieftain
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رهبر، سالار، سر دسته، رئيس قبیله، خیلتاش
-
chieftains
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رهبران، سالار، سر دسته، رئيس قبیله، خیلتاش
-
warlord
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی، خیلتاش
-
تاش
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) 1 - یار، دوست . 2 - در فارسی پسوندی است که در آخر برخی واژه ها معنای «هم » می دهد. مانند: خیلتاش = همقطار.
-
warlords
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنگ سالاران، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی، خیلتاش
-
تاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] tāš ۱. یار؛ دوست.۲. صاحب.۳. (پسوند) بهجای پیشوند «هم» به کار میرفت: خیلتاش، شهرتاش، ◻︎ من و تو هردو خواجهتاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵).
-
نیک رو
لغتنامه دهخدا
نیک رو. [ رَ / رُ ] (نف مرکب ) رهوار. هملاج . (یادداشت مؤلف ). اسب خوش راه . (ناظم الاطباء). جواد. (مهذب الاسماء) : زپویندگان هرکه بد نیک روخورش کردشان سبزه و کاه و جو. فردوسی .امیر گفت ... اسبی نیک رو از آخر خیلتاش را باید داد. (تاریخ بیهقی ).