کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیز 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شعله خیز
لغتنامه دهخدا
شعله خیز. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) زبانه دار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شعله ور شود.
-
موج خیز
لغتنامه دهخدا
موج خیز. [ م َ / م ُ ] (اِ مرکب ) جای برخاستن موج . آن جای از دریا که موج از آن برمی آید. (ناظم الاطباء) : آب دریا به موج خیز بلاحاکی و راوی جنان تو باد. ابوالفرج رونی . || طوفان . (یادداشت مؤلف ) : گر موج خیز حادثه سر بر فلک کشدعارف به آب تر نکند ر...
-
مردم خیز
لغتنامه دهخدا
مردم خیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) مردخیز. جائی را گویند که در آن ارباب عقل و دانش پیدا شوند. (آنندراج ). سرزمین و دیاری که از آنجا مردان برجسته و بزرگوار برخاسته باشند. || پدیدآورنده ٔ مردمان . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
-
پنبه خیز
لغتنامه دهخدا
پنبه خیز. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) محلی که پنبه در آن بسیار حاصل شود: مصر مملکتی پنبه خیز است .
-
پس خیز
لغتنامه دهخدا
پس خیز. [ پ َ ] (نف مرکب ) شاگرد و نومشق کشتی گیران چرا که بعد از تعلیم همه ٔ شاگردان استاد بجهت تعلیم با او کشتی گیرد. (بهار عجم و شرح از غیاث اللغات ).
-
پگاه خیز
لغتنامه دهخدا
پگاه خیز. [ پ َ / پ ِ] (نف مرکب ) سحرخیز. بَکُر. بکیرُ. (منتهی الارب ).
-
پگه خیز
لغتنامه دهخدا
پگه خیز. [ پ َ /پ ِ گ َ ] (نف مرکب ) مخفف پگاه خیز؛ آنکه بامداد زود از خواب برخیزد. سحرخیز. بَکِرِ. بَکُرُ : ز نخجیر و از می بپرهیز باش بشب دیر خسب و پگه خیز باش .اسدی (گرشاسب نامه نسخه ٔ خطی مؤلف ص 267).
-
بیگاه خیز
لغتنامه دهخدا
بیگاه خیز. (نف مرکب ) که بیگاه برخیزد. که بامداد زود برخیزد. که در دل شب از خواب برآید : بشب زنده داران بیگاه خیزبخاکی غریبان خونابه ریز.نظامی .
-
بیگه خیز
لغتنامه دهخدا
بیگه خیز. [ گ َه ْ ] (نف مرکب ) که پیش بامداد برخیزد. سحرخیز. که نه بوقت برخیزد. که نه بگاه سر از خواب بردارد : اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم رطل می باید دمادم مست بیگه خیز را.سنائی .
-
چست خیز
لغتنامه دهخدا
چست خیز. [ چ ُ ] (نف مرکب ) زودخیز. تندخیز. جلدخیز. آنکه تند و سریع حرکت کند. تندرو : ای فلک پیمای چست چست خیززانچه خوردی جرعه ای بر ما بریز. مولوی .رجوع به چست شود.
-
چمن خیز
لغتنامه دهخدا
چمن خیز. [ چ َ م َ] (نف مرکب ) زمینی یا جایی که استعداد روییدن چمن دارد. یا چمن در آنجا بسیار است . چمن زار : تعالی اﷲ ازین شهر چمن خیزکه باد اوست بر دلها فرح بیز. منیر (از آنندراج ).رجوع به چمن زار شود.
-
چشمه خیز
لغتنامه دهخدا
چشمه خیز. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) جائی که استعداد جاری ساختن چشمه ٔ آب را دارد. زمین یا کوهی که بتوان از آنجا آب بیرون آورد. چشمه زای : هوا از لطافت در او مشک ریززمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی .رجوع به چشمه شود.
-
خانه خیز
لغتنامه دهخدا
خانه خیز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) خیزنده از خانه یعنی چیزی که بی قصد از خانه بهم رسد. (آنندراج ). آنچه از خانه بدست آید بدون آنکه آدمی را در بدست آوردن آن قصد بوده است ، از خانه بی زحمت آدمی بدست آید : گهی با چنان گوهر خانه خیزچو بوطالبی را کنی سنگ ...
-
حسن خیز
لغتنامه دهخدا
حسن خیز. [ ح ُ ] (نف مرکب ) جائی که خوشرویان بسیار دارد: کش ، شهری بود به ماوراءالنهر حسن خیز. قریه ٔ گیلی و درچه ٔ سلطان آباد عراق حسن خیز است . طراز، شهری است ّ حسن خیز، به ترکستان .
-
خواب خیز
لغتنامه دهخدا
خواب خیز. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) برخیزنده ازخواب . از خواب برخاسته . تازه بیدارشده : طبرزد دهم چون شوم خواب خیزطبرخون زنم چون کنم غمزه تیز.نظامی