کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیز وُرداشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیز وُرداشتن
لهجه و گویش بختیاری
xiz vordaštan پریدن از روى چیزى.
-
واژههای مشابه
-
عشوه خیز
لغتنامه دهخدا
عشوه خیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ](نف مرکب ) عشوه خیزنده . فریب ده . پرفریب : عیب جز این نیستمان که ما نه چو ایشان بدکنش و عشوه خیز و زشت مقالیم .ناصرخسرو.
-
گنجه خیز
لغتنامه دهخدا
گنجه خیز. [ گ َ ج َ / ج ِ ] (ن مف مرکب ) برخاسته از گنجه . که در گنجه نشو و نما یافته : چون فروزنده شد به عکس و عیارنقد این گنجه خیز رومی کار.نظامی (هفت پیکر ص 361).
-
گندم خیز
لغتنامه دهخدا
گندم خیز. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) جایی که زمینش گندم دهد. زمینی که محصول گندم آن فراوان بود.
-
گران خیز
لغتنامه دهخدا
گران خیز. [ گ ِ ] (نف مرکب ) به معنی گران پای . (آنندراج ). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده : اگرچه شیرپیکر بود پرویزملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی .از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود.رضی دانش (از آنندراج ).
-
گرم خیز
لغتنامه دهخدا
گرم خیز. [ گ َ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم سحرخیز و زود بیدارشونده . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گرم خیزی شود. || سبکروح و جلد و چابک و تیزرو. (برهان ) (آنندراج ) : برانگیخت پس چرمه ٔ گرم خیزبیفکند بر هندوان رستخیز. (گرشاسب نامه ).محابا رها کرد و شد ...
-
خیز کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خیز برداشتن، جهیدن ۲. دویدن
-
نفت خیز
لغتنامه دهخدا
نفت خیز. [ ن َ ] (نف مرکب ) مناطق نفت خیز، جاهائی که معدن نفت دارد. که چاه نفت دارد. که در آنجا نفت استخراج کنند.
-
نوبه خیز
لغتنامه دهخدا
نوبه خیز. [ ن َ / نُو ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) مالاریاخیز. تب خیز. منطقه ای باتلاقی که در آن به تب نوبه مبتلا شوند.
-
سبک خیز
لغتنامه دهخدا
سبک خیز. [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم جلد و تند و زودخیز. (برهان ). کنایه از مرد چست و چالاک که در سرانجام دادن کارها متوقف نشود. و اطلاق آن بر سایر حیوانات نیز آمده . (آنندراج ). کنایه از مردم جلد و آن را سبک دست نیز گویند. (انجمن آرا). چُست...
-
سپاه خیز
لغتنامه دهخدا
سپاه خیز. [ س ِ] (نف مرکب ) سپاه خیزنده . لشکرخیز. آنجا که لشکریان فراوان از آن خیزد: خراسان مملکتی سپاه خیز است . آذربایجان سپاه خیز است . || مجازاً، پرجمعیت .
-
زمین خیز
لغتنامه دهخدا
زمین خیز. [ زَ ] (اِ مرکب ، نف مرکب ) حاصل و محصول زمین . (ناظم الاطباء). محصول : زمین خیز هر کشور از دهر چیست به هر کشور از پیشه ها بهر چیست ؟ نظامی .زمین خیز آن بوم را یک دو مردبدست آرد و سیر دارد بخورد. نظامی .گیاهیست آنجا زمین خیزشان چو پِلپِل بو...
-
غله خیز
لغتنامه دهخدا
غله خیز. [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پرغله . آنجا که غله فراوان باشد: آذربایجان غله خیز است . غله بوم . رجوع به غله بوم شود.
-
غم خیز
لغتنامه دهخدا
غم خیز. [ غ َ ] (نف مرکب ) غم آور. غم انگیز. صفت جایگاه یا چیزی که از آن غم برآید و کان اندوه باشد.