کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیرگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خیرگی
/xiregi/
معنی
۱. خیره بودن: خیرگی چشم.
۲. گستاخی؛ بیشرمی.
۳. لجبازی؛ [قدیمی] خیرهسری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خیرهسری، ستیهندگی، سرکشی، لجاجت
۲. حیرت، سرگردانی، سرگشتگی
۳. بیهودگی، هرزگی
۴. تاریکی، ظلمت
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیرگی
واژگان مترادف و متضاد
۱. خیرهسری، ستیهندگی، سرکشی، لجاجت ۲. حیرت، سرگردانی، سرگشتگی ۳. بیهودگی، هرزگی ۴. تاریکی، ظلمت
-
خیرگی
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (حامص .) 1 - سرگشتگی . 2 - لجبازی . 3 - گستاخی ، شجاعت .
-
خیرگی
لغتنامه دهخدا
خیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) خودسری . خودرائی . (ناظم الاطباء). دلیری . خیره سری . لجاج . ستیزگی . ستهندگی . عناد. (یادداشت مؤلف ) : تبه کردی از خیرگی رای خویش بگور آمدستی بدو پای خویش . اسدی .با ناسپاسان نیکی کردن از خیرگی باشد. (قابوسنامه ).از پی ا...
-
خیرگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xiregi ۱. خیره بودن: خیرگی چشم.۲. گستاخی؛ بیشرمی.۳. لجبازی؛ [قدیمی] خیرهسری.
-
خیرگی
دیکشنری فارسی به عربی
ذهول
-
واژههای مشابه
-
خیرگی چشم
لغتنامه دهخدا
خیرگی چشم . [ رَ / رِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاریکی چشم . روزکوری چشم . (ناظم الاطباء). ضعف بصر. (زمخشری ) : آفتاب رای شاه را از... ظالم تیرگی و چشم انصاف او را از صدمات حار حوادث خیرگی مباد. (سندبادنامه ). || ماتی چشم در نگاه . عمق...
-
خیرگی کردن
لغتنامه دهخدا
خیرگی کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پررویی کردن . بی حیایی کردن . بی شرمی کردن . || جسارت ورزیدن . دلیری کردن .لجاجت کردن . عناد کردن . ستهیدن . ستیزگی کردن . || خودسری کردن . خیره سری کردن . خودرائی کردن .
-
جستوجو در متن
-
ذهول
دیکشنری عربی به فارسی
گيج کردن , خيرگي
-
اکهام
فرهنگ واژههای سره
خیرگی، کاهشِ دید
-
حیرانی
واژگان مترادف و متضاد
تحیر، حیرت، خیرگی، سرگردانی، سرگشتگی
-
سرگشتگی
واژگان مترادف و متضاد
تحیر، حیرانی، حیرت، خیرگی، فروماندگی، گیجی
-
لج
واژگان مترادف و متضاد
خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی
-
effrontery
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریبنده، بی شرمی، جسارت، گستاخی، خیرگی، خیره چشمی