کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیره رفتن چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خیره کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کُ) (ص فا.) ظالم ، بی رحم .
-
دل خیره
لغتنامه دهخدا
دل خیره . [ دِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خیره دل . متعجب . متحیر. سرگردان : هم از کار آن داس دل خیره ماندبر آن بت بنفرید و زآنجا براند. اسدی .ببد دایه دل خیره آمد دوان سخن راند با دختر از پهلوان .اسدی .
-
بره خیره
لغتنامه دهخدا
بره خیره . [ ب َ رَ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چاه و محصول آن غلات است . ساکنان این ده از طایفه ٔ گومه می باشند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
-
خیره چشمی
لغتنامه دهخدا
خیره چشمی . [ رَ /رِ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . ستهندگی . لجاجت . خودسری . خیره سری . خودرایی . عناد. (یادداشت مؤلف ).
-
خیره کش
لغتنامه دهخدا
خیره کش . [ رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ) بی باک . ظالم . آنکه بدون جهة و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش . بی نواکش . آزارکننده ٔ مردم . (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالمااین همه نیکان مکش و بد مکن . خاقانی .این خیره کشی ست مارسیرت و آن ز...
-
خیره کشتن
لغتنامه دهخدا
خیره کشتن . [ رَ / رِ ک ُ ت َ ] (مص مرکب )از روی ظلم و بیرحمی کشتن . || کشتنی که از نهایت ایذاء حاصل آید. کشتنی که با نهایت آزار مقتول بعمل آید. || کشتن ضعیف . کشتن بی نوا.
-
خیره کشی
لغتنامه دهخدا
خیره کشی . [ رَ / رِ ک ُ ] (حامص مرکب ) بی جهت و از روی ظلم وستم کشی . بی دلیل کشی . عمل و حالت خیره کش . ضعیف کشی . بی گناه کشی : جهان به خیره کشی بر کسی کشید کمان که برکشیده ٔ حق بود و برکشنده ٔ ما. خاقانی .از آن زمان که ترا نام شد به خیره کشی زمان...
-
خیره گر
لغتنامه دهخدا
خیره گر. [ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) حیران کننده . متحیرکننده . پریشان خاطر کننده : با جنون عشق تو خواهیم ساخت ترک عقل خیره گر خواهیم کرد.عطار.
-
خیره گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خیره گردانیدن . [ رَ / رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پریشان خاطر گردانیدن . متحیر کردن . حیران گردانیدن .
-
خیره گفتن
لغتنامه دهخدا
خیره گفتن . [ رَ / رِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . گزافه گویی کردن . گزاف گفتن . نابهنجار سخن گفتن : نرفتی جز بغفلت روزگارش نبد جز خیره گفتن هیچ کارش .نظامی .
-
خیره گوش
لغتنامه دهخدا
خیره گوش . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آشفته دماغ . || عاشق . (آنندراج ).
-
خیره گون
لغتنامه دهخدا
خیره گون . [ رَ / رِ ] (ص مرکب )حیرت زده . حیران . متحیر. بهت زده . مبهوت : چو بشنید از آن خواب شد خیره گون شدش دانش خویش را تیره گون .فردوسی .
-
خیره مسجد
لغتنامه دهخدا
خیره مسجد. [ رِ م َ ج ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در یک هزارگزی شمال باختری بستان آباد و 5 هزارگزی شوسه ٔ بستان آباد تبریز با 448 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و یونجه . شغل اهالی زراعت و گله دا...
-
خیره نگر
لغتنامه دهخدا
خیره نگر. [ رَ / رِ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) بدنگر. دقیق نگر. نظرزن . (یادداشت مؤلف ) : گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت بر می بر فلک خیره نگربر. سنائی .گفتا چو منی را چه دهی دیده ٔ خیره نفرین بچنین طیره گر خیره نگربر.سوزنی .
-
خیره نگریستن
لغتنامه دهخدا
خیره نگریستن . [ رَ / رِ ن ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) دقیق نگاه کردن . (فرهنگ رازی ).