کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ َی ْ ی َ رَ ] (اِخ ) نام مدینه ٔ منوره است . (منتهی الارب ).
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ ِ ی َ رَ ] (اِخ ) نام پدر ابراهیم اشبیلی شاعر است . (منتهی الارب ).
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ ِ ی َ رَ ] (اِخ ) نام جد عبداﷲبن لب شاطی ٔ مقری است . (از منتهی الارب ).
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ ِ ی َ رَ ] (اِخ )موضعی است از اعمال جَنَد بمکه . (از منتهی الارب ).
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ ِ ی َ رَ ] (ع ص ) زن گزیده و نیکو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ ِ ی َرَ ] (اِخ ) دهی است بصنعاء در یمن . (منتهی الارب ).
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ رَ ] (ع مص ) خیر. رجوع به «خیر» شود. || (ص ) زن نیکو و گزیده و بسیار خیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَیرَة. || گزیده . برگزیده . منه : محمدصلی اﷲ علیه واله خیرةاﷲ من خلقه . (منتهی الارب ).- خیرةاﷲ ؛ برگزیده ٔ خدا.|| (ا...
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [خ َی ْ ی ِ رَ ] (ع ص ) زن بسیار خیر و نیکوکار و دیندار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خِيَرَةُ
فرهنگ واژگان قرآن
انتخاب
-
خیره خیره
لغتنامه دهخدا
خیره خیره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ق مرکب )بیهوده . بی جهت . بی تقریب . بی دلیل بی علت : ای کرده خیره خیره ترا حیران چون خویشتن معطل و حیرانی . ناصرخسرو.چون نخواهی کت ز دیگر کس جگرخسته شوددیگران را خیره خیره دل چرا باید خلید. ناصرخسرو.خیرزاد تو است در ...
-
خیره ماندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خیرهشدن ۲. مبهوت ماندن، حیران شدن
-
خیره کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کُ) (ص فا.) ظالم ، بی رحم .
-
دل خیره
لغتنامه دهخدا
دل خیره . [ دِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خیره دل . متعجب . متحیر. سرگردان : هم از کار آن داس دل خیره ماندبر آن بت بنفرید و زآنجا براند. اسدی .ببد دایه دل خیره آمد دوان سخن راند با دختر از پهلوان .اسدی .
-
بره خیره
لغتنامه دهخدا
بره خیره . [ ب َ رَ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چاه و محصول آن غلات است . ساکنان این ده از طایفه ٔ گومه می باشند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
-
خیره چشم
لغتنامه دهخدا
خیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب ) بی شرم . ستهنده . لجوج . حسیر. محسور. آنکه از بدی به پند و درخواست و تهدید بازنایستد. (یادداشت مؤلف ). عنید. خودسر. خودرای . خیره سر. خیره سار.