کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خید
/xid/
معنی
= خوید
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خید
لغتنامه دهخدا
خید. (اِ) خوید. غله و دانه ٔ نرسیده . (از منتهی الارب ) : رویش میان حله ٔ سبز اندرون پدیدچون لاله برگ تازه شکفته میان خید. عماره مروزی .|| گیاه سبز. (منتهی الارب ). خوید. رجوع به خوید شود.
-
خید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xid = خوید
-
واژههای مشابه
-
ل اُتی خید
لغتنامه دهخدا
ل اُتی خید. [ ل ِ اُ ] (اِخ ) نام مردی یونانی از خانواده ٔ آله آد که پس از دمارات پسر آریستون به پادشاهی اسپارت رسید. (از 491 تا 469 ق . م . توضیح اینکه چون دمارات بجای پدر خویش آریستون پادشاه اسپارت شد لئوتی خید با وی از در خصومت درآمد چه او نامزد ا...
-
جستوجو در متن
-
خوید
واژگان مترادف و متضاد
۱. بوته گندموجو، جونارس، خید، قصیل ۲. غلهزار
-
خویدزار
لغتنامه دهخدا
خویدزار. [ خویدْ / خیدْ ] (اِ مرکب ) کشت زار. گندم و جوزار نارسیده و سبز : شنیدم که روزی هرمز پدر خسرو بر یکی خویدزار جو بگذشت خوید را آب داده بودند. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
-
ساسپیر
لغتنامه دهخدا
ساسپیر. (اِخ ) قوم قدیمی از نژاد سکائی و معاصر با سلسله ٔ ماد و هخامنشی بودند که در قفقازیه ٔ جنوبی و میان کل خید (لازستان = گرجستان غربی ) و ماد، در حوالی رود کر و رود ارس بحالت چادرنشینی زندگی میکردند. سرزمین ساسپیرها جزو ایالت هجدهم هخامنشیان بشما...
-
خوید
لغتنامه دهخدا
خوید.[ خویدْ / خیدْ ] (اِ) گندم و جوی را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشه ٔ آن هنوز نرسیده باشد. (برهان قاطع). نارسیده علف و غیره .قصیل . (مهذب الاسماء). گندم و جو خوشه نبسته . خید. (منتهی الارب ) : عطات باد چو باران دل موافق خویدنهیب آتش و جان مخالفا...
-
اژدهاک
لغتنامه دهخدا
اژدهاک . [ اَ ژِ دَ / اَ دَ ] (اِخ ) ضحاک .(جهانگیری ). ضحاک ماران . (برهان ). ازدهاک . آژی دهاک .اَزی دهاک . ازدهاق (معرّب ). طبری گوید: بیوراسب ، و هو الازدهاق و العرب تسمیه الضحاک فتجعل الحرف الذی بین السین و الزای فی الفارسیة ضاداً و الهاء حأاً ...
-
استیاژ
لغتنامه دهخدا
استیاژ. [ اَ ] (اِخ ) آستیاژ. استیاگس . تلفظ یونانی ایشتوویگو نام آخرین پادشاه مادی . اسم این پادشاه را هرودت «آستیاگس » نوشته و کتزیاس «آستی کاس ». راجع به اسامی پادشاهان ماد هشت جدول بدست آمده ، پنج ازهرودوت و سه از کتزیاس . در سه جدول از هشت جدول ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...