کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیال کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خیال آرا
لغتنامه دهخدا
خیال آرا. [ خ َ / خیا ](نف مرکب ) آراینده ٔ اندیشه . (ناظم الاطباء). آنکه اندیشه های خوش و توخالی میپروراند. (یادداشت مؤلف ).
-
خیال اندود
لغتنامه دهخدا
خیال اندود. [ خ َ / خیا اَ ] (نف مرکب ) باخیال . پرخیال . (از آنندراج ) : پادشاه از دل خیال اندوددر عجب ماند کاین چه شاید بود.میرخسرو.
-
خیال اندیش
لغتنامه دهخدا
خیال اندیش . [خ َ / خیا اَ ] (نف مرکب ) اندیشنده به خیال . آنکه خیال های باطل برای آینده در سر می پروراند : ای بسا گنج آکنان کنجکاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی .یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش روزکی چند باش تا بخوردخاک مغز سر خ...
-
خیال انگیز
لغتنامه دهخدا
خیال انگیز. [ خ َ / خیا اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ خیال . آنچه موجب تخیل شود. آنچه خیال را در ذهن بپروراند : هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیزنقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد.حافظ.
-
خیال انگیزی
لغتنامه دهخدا
خیال انگیزی . [ خ َ / خیا اَ ] (حامص مرکب ) انگیزندگی خیال . عمل خیال انگیز. حالت خیال انگیز. تخیل . عمل و حالت تخیل کننده . (یادداشت مؤلف ).
-
خیال باز
لغتنامه دهخدا
خیال باز. [ خ َ / خیا ] (نف مرکب ) کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف . (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف ) : بازیچه ٔ لعبت خیالت زین چشم خیال بازگشتم . سیدحسن غزنوی .در پرده ٔ دل آم...
-
خیال بازی
لغتنامه دهخدا
خیال بازی . [ خ َ / خیا ] (حامص مرکب ) خیال پروری . وسوسه . خیال سازی . تصورات نابجا و گمانهای بی معنی : آن پرده و این خیال بازی است از زحمت این و آن مرا بس . خاقانی .ای دل از این خیال سازی چندبخیالی خیال بازی چند. نظامی .چون نباشد خیالهای درشت خاطرم...
-
خیال باف
لغتنامه دهخدا
خیال باف . [ خ َ / خیا ] (نف مرکب ) خیال پرور. خیال باز. بر بال خیال سوارشونده . (یادداشت مؤلف ). آنکه بنای کارهای وی از روی هوا و هوس است و واقعیت ندارد. (ناظم الاطباء).
-
خیال بافی
لغتنامه دهخدا
خیال بافی . [ خ َ / خیا ] (حامص مرکب ) خیال پروری . خیال بازی : خیال بافی از آن شیوه ساختم طالب که اختراع سخنهای خوش قماش کنم .طالب آملی (از آنندراج ).
-
خیال بند
لغتنامه دهخدا
خیال بند. [ خ َ / خیا ب َ ] (نف مرکب ) شاعر که بطرز هندی شعر گوید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خیال بندی
لغتنامه دهخدا
خیال بندی . [ خ َ / خیا ب َ ] (حامص مرکب ) کار خیال بند. ساختن مضمون بطرز شعر هندی . (یادداشت بخط مؤلف ) .
-
خیال پرست
لغتنامه دهخدا
خیال پرست . [ خ َ / خیا پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه عاشق خیال خود است . آنکه سر در راه خیال دارد : دیده ٔ مردم خیال پرست ازفریب خیال بازی رست . نظامی .|| شاعر. || عاشق . (ناظم الاطباء).
-
خیال پرستی
لغتنامه دهخدا
خیال پرستی . [ خ َ/ خیا پ َ رَ ] (حامص مرکب ) پرستش خیال . عشق بخیال . عمل خیال پرست . خیال نگری . عشق به توهمات و پندارها.
-
خیال پرور
لغتنامه دهخدا
خیال پرور. [ خ َ / خیا پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پروراننده ٔ خیال . آنکه بدنبال تخیل خود میرود. آنکه بر بال خیال میپرد. آنکه فانوس خیال های دور و دراز را روشن می کند. آنکه در ذهن پندارهای دور از واقع ترتیب میدهد.
-
خیال دست
لغتنامه دهخدا
خیال دست . [ خ َ / خیا دَ ] (اِ مرکب ) آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از...