کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیال بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیال بستن
لغتنامه دهخدا
خیال بستن . [ خ َ / خیا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تصور کردن . پنداشتن . توهم کردن . (ناظم الاطباء). خیال کردن . اندیشیدن . تخیل . (یادداشت مؤلف ). حصول تصور و پندار : حصیری را خیال بست چنانکه مستان را بندد که ... فرود نیامد. (تاریخ بیهقی ). ملوک را خیاله...
-
واژههای مشابه
-
خيال
دیکشنری عربی به فارسی
قوه مخيله , وهم , هوس , نقشه خيالي , وسواس , ميل , تمايل , فانتزي , اسب سوار , سوار کار , سواره نظام , پندار , تصور , تخيل , انگاشت , ابتکار , خيال , منظر , ظاهر فريبنده , شبح , خيالي , روح
-
خیال بازی،خیال ،سایه بازی
لهجه و گویش تهرانی
نمایش عروسکی با سایه عروسک
-
کج خیال
لغتنامه دهخدا
کج خیال . [ ک َ ] (ص مرکب ) کج فکر. کج اندیش . || شکاک . بددل .
-
خیال داشتن
واژگان مترادف و متضاد
قصد داشتن، تصمیم داشتن، عزم داشتن
-
خیال کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. گمان کردن، پنداشتن ۲. تصور کردن
-
خیال کرد
فرهنگ واژههای سره
پنداشت
-
خیال کردم
فرهنگ واژههای سره
پنداشتم، گمان کردم
-
خیال کردن
فرهنگ واژههای سره
پنداشتن، گمان کردن
-
فانوس خیال
لغتنامه دهخدا
فانوس خیال . [ س ِ خ َ / خیا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فانوسی باشد که در آن صورتها کشند و آن صورتها به هوای آتش به گردش درآید. (برهان ) : این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم خورشید چراغ دان و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر آن...
-
هم خیال
لغتنامه دهخدا
هم خیال . [ هََ ] (ص مرکب ) هم اندیشه . دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ . موافق . هم فکر : یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ماهم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.صائب .
-
بی خیال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bixiyāl ۱. بیفکر؛ بیاندیشه.۲. بیغم.
-
بی خیال
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - بی فکر، بی اندیشه . 2 - غافل . 3 - بی غم ، لاقید.
-
نازک خیال
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که دارای تخیلی لطیف و دقیق است ، نازک اندیش . 2 - عارف .