کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیاطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیاطه
لغتنامه دهخدا
خیاطه . [ خ َی ْ یا طِ ] (اِ) نخی که بدان جامه دوزند و خیاطی کنند. (از ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
خیاطة
لغتنامه دهخدا
خیاطة. [ طَ ] (ع اِمص ) صنعت خیاطی . (ناظم الاطباء). عمل خیاطی . عمل خیاط. دوزندگی . درزیگری : صوفیی باشد بنزد این لاَّم الخیاطة واللواطة والسلام .مولوی .
-
خیاطة
لغتنامه دهخدا
خیاطة. [ طَ ] (ع مص ) خیط و آن دوختن جامه باشد. جامه دوختن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درزیگری کردن . رجوع به خیط شود.
-
خياطة
دیکشنری عربی به فارسی
زن دوزنده , خياط زنانه
-
جستوجو در متن
-
زن دوزنده
دیکشنری فارسی به عربی
خياطة
-
خیاط زنانه
دیکشنری فارسی به عربی
خياط , خياطة
-
sartorius
دیکشنری انگلیسی به فارسی
sartorius، عضله خیاطه
-
خیاطت
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . خیاطة ] (اِمص ) دوزندگی ، خیاطی .
-
درزمو
لغتنامه دهخدا
درزمو. [ دَ رَ ] (اِ) به لهجه ٔ طبری ، خیاطه . نخ . رشته . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درزمان شود.
-
رزق
لغتنامه دهخدا
رزق . [ رِ ] (اِخ ) عبداﷲ. او راست : تفصیل و خیاطة الملابس للسیدات . و در آن رسوم مصر را آورده است . (از معجم المطبوعات ج 1).
-
خیط
لغتنامه دهخدا
خیط. [خ َ ] (ع اِ) رشته . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اخیاط و خیوط و خیوطة : صدهزاران خیط یک تو را نباشد قوتی چون بهم بربافتی اسفندیارش نگسلد. سعدی .تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنعپس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم . سع...
-
اسفنج
لغتنامه دهخدا
اسفنج .[ اِ ف َ / اِ ف ُ / اَ ف َ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیر...
-
خاصرة
لغتنامه دهخدا
خاصرة. [ ص ِ رَ] (ع اِ) تهیگاه . آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مابین الحرقفة و القُصَیری و قیل ما فوق الطفطفةو الشراسف . (اقرب الموارد). تهیگاه . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). اِطِل . (بح...