کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خِرَسَ مِرَقَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xers ۱. (زیستشناسی) پستاندار گوشتخوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوهای، یا سفید که بر کف پا راه میرود و هنگام جنگ بر روی دو پا میایستد.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] چاق.〈 خرس قطبی: (زیستشناسی) پستانداری سفی...
-
خرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اخرس] [قدیمی] xors = اخرس: ◻︎ آخر از استاد باقی را بپرس / یا حریصان جمله کورانند و خُرس (مولوی۱: ۷۸۳).
-
خرس
دیکشنری فارسی به عربی
دب
-
خرس
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xers طاری: xers طامه ای: xers طرقی: xers کشه ای: xers نطنزی: xers
-
خِرس
لهجه و گویش بختیاری
xers خرس.
-
خرس
واژهنامه آزاد
(لری، ممسنی) [xars] اشک، آبِ چشم.
-
علف خرس
فرهنگ فارسی معین
( ~ خِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) گیاهی است خاردار، بوتة آن بزرگ و دارای برگ های بریده .
-
تپه خرس
لغتنامه دهخدا
تپه خرس . [ ت َپ ْ پ َ خ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چمچال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و پنج هزارگزی باختر صحنه و چهار هزارگزی خاور شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر قراردارد. دشتی سردسیر و معتدل است و 30 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ دینور و ...
-
خرس کن
لغتنامه دهخدا
خرس کن . [ خ ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) زمینی که خرس آنرا کنده و مأوای خود ساخته است . (آنندراج ).
-
خرس گیاه
لغتنامه دهخدا
خرس گیاه . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که بیخ آن را شقاقل می گویند و آنرا خرس بسیار دوست دارد، بعضی گفته اند آن گزر بریست و گروهی گویند کرفس بری و در این خلاف است و بیونانی دوقس و توقس خوانند و فرقه ای بر آنند که دوقس غیر آن است و آنرا دوماواغرما نی...
-
خرس وار
لغتنامه دهخدا
خرس وار. [ خ ِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) مانند خرس . شبیه خرس : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چنو بخورند و فرومرند.ناصرخسرو.
-
خرس بزرگ
لغتنامه دهخدا
خرس بزرگ . [ خ ِ س ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) رجوع به «دب اکبر» شود.
-
خرس بغو
لغتنامه دهخدا
خرس بغو. [ خ ِ س ِ ب َ ] (اِ) کوتاه . کوتاه با جامه های بسیار بر زبر یکدیگر پوشیده . مؤلف لغت نامه آنرا بحدس از «خرس » (به معنی دب و بغو [ بغ و یا بت خرد ]) دانسته اند.
-
خرس کلمیه
لغتنامه دهخدا
خرس کلمیه . [ خ ِ ک َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لانه ٔ خرس . جای خرس . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرس کوچک
لغتنامه دهخدا
خرس کوچک . [ خ ِ س ِ چ َ ] (اِخ ) دب اصغر که نام ستارگانی چند به آسمان است . رجوع به دب اصغر درین شود.