کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُوْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گست خو
لغتنامه دهخدا
گست خو. [ گ َ ] (ص مرکب ) زشتخو. بدخو. پلید. رجوع به گست شود.
-
گرم خو
لغتنامه دهخدا
گرم خو. [ گ َ ] (ص مرکب ) تندخو. (آنندراج ) : آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بودخوناب این کباب بر آتش چکیده بود.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
-
خو دادن
واژگان مترادف و متضاد
انس دادن، الفتدادن، عادت دادن، آمخته کردن
-
خو کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. عادت کردن، خو گرفتن، معتاد شدن ۲. انس گرفتن، مانوسشدن، الفت گرفتن
-
خو گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. انس گرفتن، الفت گرفتن، مانوس شدن، آمخته شدن ۲. عادت کردن، خو کردن
-
نیکخو
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik xu) خوش اخلاق ، مهربان ، خوش خوی .
-
نیک خو
لغتنامه دهخدا
نیک خو. (ص مرکب ) خوش طبع. بامروت . نرم دل . خوش نفس . خوش ذات . خوش اخلاق . (ناظم الاطباء). نیک خوی . خوش خوی . خوش رفتار. نیکوطینت . نیک خلق . مهربان : خردمند گفتا به شاه زمین که ای نیک خو شاه باآفرین . دقیقی .دل مردم با خرد بآرزوبدین گونه آویزد ای...
-
فراخ خو
لغتنامه دهخدا
فراخ خو. [ ف َ ] (ص مرکب ) واسعالذراع . (منتهی الارب ). خوشخو. بردبار. فراخ حوصله . رجوع به فراخ حوصله شود.
-
هم خو
لغتنامه دهخدا
هم خو. [ هََ ] (ص مرکب ) دو آفریده که دارای خوی و خلقی همانند باشند: اسب و خر را که یک جا بندند اگر هم بو نشوند هم خو میشوند. (یادداشت مؤلف ).
-
آتش خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آتشخوی› 'ātašxu تندخو؛ بدخو.
-
آزاده خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آزادهخوی› 'āzādexu ۱. کسی که خوی آزادگان دارد؛ دارای خلق آزادان.۲. اصیل و نجیب.
-
آشفته خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آشفتهخوی› 'āšoftexu تندخو.
-
آهسته خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آهستهخوی› 'āhestexu آرام؛ بیشور و شر.
-
بی خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bixo[w] پاکشده از علف هرز؛ زمینی که گیاه هرزه نداشته باشد.
-
کافر خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kāfe(a)rxu ۱. آنکه خوی کافران دارد.۲. ستمگر.