کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُرد خُرد خورد خورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خرد
واژگان مترادف و متضاد
۱. حقیر، صغیر، کوچک ≠ کبیر، بالغ، بزرگ ۲. اندک، کم، ناجیز ۳. شکسته، له ≠ سالم، نشکسته ۴. ریز، ریزه ≠ بزرگ، حجیم، عظیم
-
خرد
واژگان مترادف و متضاد
درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش ≠ جهالت، سفاهت
-
خرد
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ په . ] (ص .) 1 - کوچک . 2 - کم سال ، کودک .
-
خرد
فرهنگ فارسی معین
(خ ِ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - عقل . 2 - ادراک ، دریافت .
-
خرد
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) گل و لای ، لجن .
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ َ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). گل که بتازیش طین خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). خَره . (صحاح الفرس ) . گِل سیاه ته حوض و ته جوی آب . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : آن کجا سرْت بر کشید بچرخ باز ناگه...
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ َ ] (اِخ ) لقب سعدبن زید مناة است . (از منتهی الارب ).
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ َ رَ ] (ع اِ) درازی سکوت . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (مص ) ساکت شدن . || خریدة گشتن زن . (ازمنتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به خریدة شود.
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ َرْ رَ ] (اِ) گل سیاه لزج و چسبنده باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به خَرْد شود.
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ ِ رَ ] (اِ) عقل . (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). دریافت . عقل . ادراک . تدبیر. فراست . هوش . دانش . زیرکی . (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). لُب ّ. حِجر. دهاء. زَور. زور. حِجی ̍. حَصاة. حِلم . نُهْیة. نهی ً [ ن َ / ن...
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء). مقابل کلان . (یادداشت مؤلف ) : مرعش ، جذب دو شهرک است خرم...
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ خرود. (از منتهی الارب ). رجوع به خرود شود. || ج ِ خرید و خریدة. رجوع به «خرید» و «خریدة» شود.
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ ُرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ خرید و خریدة. (از منتهی الارب ). رجوع به خرید و خریدة شود.
-
خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خر، خره› [قدیمی] xard گلولای؛ لجن: ◻︎ آن کجا سرْت برکشید به چرخ / باز ناگه فروبردْت به خَرد (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۵).
-
خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xrat] xerad = عقل۱