کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُرده بُرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرده فرمایش
فرهنگ فارسی معین
( ~. فَ یِ) (اِمر.) (عا.) دستورهای مختلف . فرمایش های پیاپی و خسته کننده .
-
خرده مردم
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دُ) (اِمر.) مردم طبقه سوم ، مردم بی اسم و رسم .
-
خرده بورژوا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - فر. ] (اِمر.) لایة زیرین بورژوازی که افراد آن با وجود داشتن ابزار تولیدیا سرمایه شخصی ناگزیرند برای گذراندن زندگی کار کنند و اغلب به وسیلة سرمایه داران استثمار می شوند، طبقة متوسط شهری .
-
خرده بینی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - هوشمندی ، فراست . 2 - ایرادگیری .
-
خرده حساب
فرهنگ فارسی معین
( ~. حِ) (اِمر.) 1 - بدهکاری یا بستانکاری اندک . 2 - (کن .) کینه یا دشمنی شخصی .
-
خرده ریز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) (عا.) 1 - اشیاء کم ارزش ، چیزهای کم فایده یا بیهوده . 2 - باقی ماندة هر چیز، آشغال .
-
خرده گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) عیب جو، ایرادگیر.
-
سال خرده
لغتنامه دهخدا
سال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع بسالخورده شود.
-
شیشه خرده
لغتنامه دهخدا
شیشه خرده . [ شی ش َ / ش ِ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ریزه ها و خرده های شیشه . پاره های شکسته ٔ شیشه . (یادداشت مؤلف ).- شیشه خرده داشتن جنس کسی ؛ بدجنس و مردم آزار و موذی بودن وی .
-
پل خرده
لغتنامه دهخدا
پل خرده . [ پ ُ خ ُ دَ ] (اِخ ) نام دیهی در استراباد رستاق . (مازندران و استراباد تألیف رابینو ص 127).
-
بی خرده
لغتنامه دهخدا
بی خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ،ق مرکب ) صریح . روشن . بی مجامله . بی پرده : بی خرده ، راست خواهی گرچه خوشت نیایدبدخوی خوب رویی بیگانه آشنایی . انوری .یا مکن با من درشتی ور کنی نرم شو چون گویمت بی خرده ای .اثیرالدین اخسیکتی (از راحةالصدور راوندی )...
-
خرده ٔ زر
لغتنامه دهخدا
خرده ٔ زر. [ خ ُ دَ / دِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) براده ٔ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر : بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری تا ز رخ پای ترا خرده ٔ زر بربندیم . خاقانی .|| کنایه ازردی که در میان گل سرخ باشد و برای تنگ شدن فرج در فرزجه ها بک...
-
خرده ٔ قلم
لغتنامه دهخدا
خرده ٔ قلم . [ خ ُ دَ / دِ ی ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تراشه ٔ قلم . (آنندراج ) : دلیل عزت اهل سخن همین کافی است که خرده های قلم زیر پا نباید ریخت . صائب (از آنندراج ).ز چشمت ار گل نرگس زند بگلشن دم بزیر خاک کنندش چو خرده های قلم .تأثیر (...
-
خرده ٔ کاه
لغتنامه دهخدا
خرده ٔ کاه . [ خ ُ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریزه های کاه . جُثارة. جُثالة.
-
خرده چیدن
لغتنامه دهخدا
خرده چیدن . [ خ ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ها و باقی مانده های چیزی را جمع کردن : مرغ از پس نان خوردن او خرده نچیدی .(گلستان ).