کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَهَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] bax[x] کلمهای برای مدح و اظهار خشنودی و مسرت یا تمجید؛ زه؛ خه؛ خوشا؛ آفرین.
-
خوهلی
لغتنامه دهخدا
خوهلی . [ خوَهَْ / خُه ْ] (حامص ) خمیدگی . کژی . ناراستی . (یادداشت مؤلف ).
-
جفابردار
لغتنامه دهخدا
جفابردار. [ ج َ ب ُ ] (نف مرکب ) جفاکش . جفابرنده . متحمل جفا. آن کس که جفا و ستم را متحمل گردد : بخ بخ ای بخت و خه خه ای دلدارهم وفادار و هم جفابردار.خاقانی .
-
وه وه
لغتنامه دهخدا
وه وه . [ وَه ْ وَه ْ ] (صوت ) خه خه . زه زه ! به به . بخ بخ . بارک اﷲ. آفرین . احسنت . تبارک اﷲ. ماشأاﷲ. به نام ایزد. تعالی اﷲ. زه . زهی . (یادداشت مرحوم دهخدا). وه وه کلمه ای است دال بر تعجب و شگفتی . شگفتا. عجبا. (انجمن آرا) : ای سرو بلند قامت دو...
-
مرحبا
واژگان مترادف و متضاد
۱. آفرین، احسنت، بارکالله، خوشا، خه، خهی، زه، زهازه ۲. تحسین، تمجید، ستایش
-
بدخوه
لغتنامه دهخدا
بدخوه . [ ب َخوَه ْ / خُه ْ ] (نف مرکب ) مخفف بدخواه : گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی .سوزنی .
-
خوهلگی
لغتنامه دهخدا
خوهلگی . [ خوَهَْ / خُه ْ ل َ / ل ِ ] (حامص ) کجی . ناراستی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
وادی العروس
لغتنامه دهخدا
وادی العروس . [ دِل ْ ع َ ] (اِخ ) وادی عروس . موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ). نام موضعی است میان مدینه و نجد. (از رحله ٔ ابن جبیر از مؤلف ) : خه خه ماه نو ذی الحجه کز وادی العروس چون خم تاج عروسان از شبستان دیده اند.خاقانی .
-
موسیقار زدن
لغتنامه دهخدا
موسیقار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ساز زدن . نواختن ساز موسیقار : خه خه ای موسیجه ٔ موسی صفت خیز و موسیقار زن در معرفت . عطار.و رجوع به موسیقار شود.- راه موسیقار زدن ؛ نوای موسیقار نواختن . آهنگ موسیقار زدن : کمانچه آه موسی وار می زدمغنی راه موسیقار...
-
درادوزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] darrāduzā ۱. دراننده و دوزنده.۲. کسی که خوب ببرد و خوب بدوزد.۳. [مجاز] شخص باتجربه و دانا که هرگاه کار خطا و ناصواب از او سر بزند بهزودی و خوبی اصلاح کند: ◻︎ خهخه ای دلبر درادوزا / خوب میدرّی و خوش میدوزی (کمالالدیناسماعیل: ۷۲۵)...
-
خوهله
لغتنامه دهخدا
خوهله . [ خوَهَْ / خُه ْ ل َ / ل ِ ] (ص ) خوهل . کژ. منحنی . معوج . ناراست . (ناظم الاطباء). اریف . اریب . (یادداشت مؤلف ).
-
درادوزا
لغتنامه دهخدا
درادوزا. [ دَرْ را ] (نف مرکب ) درنده و دوزنده . صفت دائمی از دریدن ودوزیدن (دوختن ). || آنکه خوب برش و دوخت کند. || راتق و فاتق . (آنندراج ). مخلط مِزیل . (السامی نسخه ٔ عکسی ص 134). صاحب تجربه و دانا و عاقل باشد که اگر احیاناً کاری ناصواب از او سرز...
-
بخ بخ
لغتنامه دهخدا
بخ بخ . [ ب َ ب َ ] (ع صوت تحسین ) به به . نیکانیکا که در وقت رضا گویند. احسنت . آفرین آفرین . خوشا. کلمه ای است که به وقت تحسین چیزی گویند. (غیاث اللغات ). وه وه . خه خه . زه زه . احسنت . آفرین . بارک اﷲ. تبارک اﷲ.ماشاء اﷲ. چشم بد بدور. بنام ایزد. ت...
-
هجی
لغتنامه دهخدا
هجی . [ هَِ ] (ع اِمص ) ممال هجا. (یادداشت به خط مؤلف ). هجو و بدگوئی : شاعران را خه و احسنت ، مدیح رودکی را خه و احسنت هجی است . شهید بلخی .گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی . منوچهری .نکنم خواجه را به شعر هجی لیک...
-
نکوخوه
لغتنامه دهخدا
نکوخوه . [ ن ِ خوَه ْ / خُه ْ ] (نف مرکب ) نکوخواه : برنکوخوه به کف راد کنی خواسته بذل به سر تیغ کنی خون بداندیش تلف . سوزنی .شود نکوخوه او برشده به جاه خطیرفروفتاده بداندیش او به چاه خطر.سوزنی .