کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَصْمَانِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خَصْمَانِ
فرهنگ واژگان قرآن
دو دشمن
-
واژههای مشابه
-
خصمان
لغتنامه دهخدا
خصمان . [ خ َ ] (اِ) دشمنان . عدوها. (یادداشت بخط مؤلف ) : هیچکس از وزیر و سالاران لشکر بر خداوند این اشاره نکند که جنگی قائم و خصمان را زده باز باید گشت . (تاریخ بیهقی ). نه چنان آمد بر آنجمله که اندیشه می کردند که خصمان بنخست حمله بگریزند. (تاریخ ...
-
خصمان
لغتنامه دهخدا
خصمان . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خصیم . (از منتهی الارب ) (از دهار) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خصمان سفلی
لغتنامه دهخدا
خصمان سفلی . [ خ ُ ن ِ س ُ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عناصر اربعه است بسبب ضدیتی که باهم دارند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
خثمان
لغتنامه دهخدا
خثمان . [ خ ُ ] (اِخ ) از اعلام عرب است . (از اقرب الموارد).
-
خصمان
لغتنامه دهخدا
خصمان . [ خ َ ] (اِ) دشمنان . عدوها. (یادداشت بخط مؤلف ) : هیچکس از وزیر و سالاران لشکر بر خداوند این اشاره نکند که جنگی قائم و خصمان را زده باز باید گشت . (تاریخ بیهقی ). نه چنان آمد بر آنجمله که اندیشه می کردند که خصمان بنخست حمله بگریزند. (تاریخ ...
-
خصمان
لغتنامه دهخدا
خصمان . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خصیم . (از منتهی الارب ) (از دهار) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
جستوجو در متن
-
پاده سنگ
لغتنامه دهخدا
پاده سنگ . [ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) کلوخ کوب . تُخماق : مرا مقابل خصمان خویشتن بینی چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک .سوزنی .
-
بدسگالی
لغتنامه دهخدا
بدسگالی . [ ب َ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) بدسگال بودن . مقابل نیکوسگالی . (فرهنگ فارسی معین ): و با این همه رنج قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر. (کلیله و دمنه ). کید، مکیدت ؛ بدسگالی . (منتهی الارب ).
-
نال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nāl ۱. (زیستشناسی) نی: ◻︎ حملهٴ تو تنگ کرد عرصهٴ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یکبهیک اندرشکست (انوری: ۹۲).۲. چوبی باریک و سست در قلمنی.۳. (موسیقی) [قدیمی] نی.
-
نوبه زن
لغتنامه دهخدا
نوبه زن . [ ن َ / نُو ب َ / ب ِ زَ ] (نف مرکب ) نوبت زن . نقاره چی : نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیرنیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهَم . خاقانی .مردان علْوی هفت تن درگاه او را نوبه زن خصمان سفلی چار تن پیشش پرستار آمده .خاقانی .
-
رایت شکستن
لغتنامه دهخدا
رایت شکستن . [ ی َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از هم باز کردن و خرد کردن اجزای علم از چوب و چرم و پارچه و جز آن .- رایت کسی را شکستن ؛ بمجاز، مغلوب کردن و شکست دادن و کشتن او : آهسته تر نه ملک خراسان گرفته ای وآسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای . خاقانی .د...