کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خَش
لهجه و گویش تهرانی
خط، خش افتادن
-
واژههای مشابه
-
خش
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) 1 - مادرزن . 2 - مادرشوهر.
-
خش
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) = خاشه : ریزه ، خاشه .
-
خش
لغتنامه دهخدا
خش . [ خ َ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). || مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . || دو تند و تیز. (از برهان قاطع) : در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم از پای فرق سازددر وقت رفتن خش . شمس فخری . || بیخ . بغل . ابط. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کش . (انجمن...
-
خش
لغتنامه دهخدا
خش . [ خ َ ] (اِخ )نام قریه ای است به اسفراین . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خش
لغتنامه دهخدا
خش . [ خ َش ش ] (ع ص ، اِ) چیزی درشت و سیاه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خاش ّ. || شتر چوب در بینی کرده . ج ، خاش ّ. || شکاف در چیزی . ج ، خاش ّ. || باران اندک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب ...
-
خش
لغتنامه دهخدا
خش . [ خ َش ش ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. (منتهی الارب ) (ا...
-
خش
لغتنامه دهخدا
خش . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود : تازیانه دوتا چو ... خسرموش اندرشکسته چون ... خش . منجیک .دست خوش زمانه برکنده و شخوده روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش . شمس فخری (از آنندراج ).|| مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن ...
-
خش
لغتنامه دهخدا
خش . [ خ ُش ش ] (ع اِ) پشته ٔ ریگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xaš ۱. شیار کوچک بر روی چیزی؛ خراش.۲. ناصافی در طنین صدا.
-
خش
دیکشنری فارسی به عربی
ضوضاء
-
خش
واژهنامه آزاد
(خَش) خوش - خوب - پسندیده - مورد پسند
-
خش
واژهنامه آزاد
این کلمه به لهجۀ یزدی است و به زبان فارسی یعنی خوب
-
خش
واژهنامه آزاد
خوب، مناسب