کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خَس
لهجه و گویش بختیاری
xas 1. خالص؛ 2. غلیظ.
-
خَس
لهجه و گویش تهرانی
استخوان(اصطلاح قصابی)
-
واژههای مشابه
-
خس
واژگان مترادف و متضاد
۱. خار، خاشاک، علفخشک، کاه ۲. پست، فرومایه ۳. کاهو، کوک
-
خس
فرهنگ فارسی معین
(خَ) 1 - (اِ.) خار و خاشاک . 2 - (ص .) پست ، فرومایه .
-
خس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) کاهو، کوک .
-
خس
لغتنامه دهخدا
خس . [ خ َ ] (اِ) خاشه و خلاشه . خاشاک . (از برهان قاطع). خرده ٔ کاه . خاز. (از ناظم الاطباء). مرادف خار. (از آنندراج ). چوب ریزه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون بود بسته نیک راه ز خس . رودکی .بچشم تو اندر خس افکند بادبچشمت بر از باد رنج اوفتاد. ابوشکو...
-
خس
لغتنامه دهخدا
خس . [ خ َس س ] (ع اِ) تره ٔ کاهو. (منتهی الارب ). کوک . کاهو. (یادداشت بخط مؤلف ). و آب کوک که او را به تازی ماءالخس گویند... اندر دهان می دارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).خس بوددر لفظ تازی کوک و اندر شاعری کوک زن بر سوزنی گر خوش برآید لفظ خس . سوزنی ....
-
خس
لغتنامه دهخدا
خس . [ خ َس س ] (ع مص ) کم و اندک کردن بهره ٔ کس یا چیزی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خس
لغتنامه دهخدا
خس . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (از ناظم الاطباء).
-
خس
دیکشنری عربی به فارسی
کاهو
-
خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xas ۱. ریزۀ کاه، علف خشک، و مانند آن؛ خار؛ خاشاک.۲. [قدیمی، مجاز] انسان پست، فرومایه، ناکس، و زبون: ◻︎ بدان رسید که بر ما به زنده بودن ما / خدایوار همی منتی نهد هر خس (عسجدی: ۴۵).
-
خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] (زیستشناسی) xas گیاهی پیچیده و گرهدار با خارهای فراوان که از آن در موسم گرما خسخانه درست میکنند و بر روی آن آب میپاشند تا فضای خسخانه سرد و خنک شود.
-
خس
دیکشنری فارسی به عربی
ذرة
-
خُس
لهجه و گویش بختیاری
xos خودش، خود او.