کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَرّه نمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خره
لغتنامه دهخدا
خره . [ خ ُ رُه ْ ] (اِ) خروه . خروس . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : خره بیار دهد خور تو چون که بستانی ز یار خویش خورش گر نه کمتر از خرهی . ناصرخسرو.سرد و تاریک شدای پور سپیده دم دین خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو.رقص کنان نگر خره لع...
-
خره
لغتنامه دهخدا
خره . [ خ ُرْ رَ / رِ ] (اِ) نور بتمام معانی آن که در خَرُه گذشت . (از برهان قاطع). خَرُه . خُرِه . || صدا و آوازی که بسبب گلو فشردن و در حین خوابیدن از بینی برآید. (از ناظم الاطباء) : در جان تو چرخ سم همی ریزدتو خفته و خوش گرفته ای خره . ناصرخسرو.از...
-
خره
لغتنامه دهخدا
خره . [ خ ُرْ رِ ] (اِخ ) دهی است در پنج فرسخ و نیمی جنوب و مشرق بندر عسلویه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خره
لغتنامه دهخدا
خره . [ خ ُرْ رِ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس اندر میان کوه ، سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار و اندر او یکی آتشکده است که آنرا بزرگ دارند و زیارت کنند و بنیاد او را دارا نهاده است . (حدود العالم ).
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هره› [قدیمی] xare آنچه در کنار هم یا بالای هم بهردیف چیده شده باشد؛ خرند؛ ردیف؛ قطار: ◻︎ گرد خانه کتابهای سره / از خری همچو خشت کرده خره (جامی۱: ۱۲۱).
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خرد› [قدیمی] xar[r]e گِلولای؛ لجن.
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] xorre = خُرخُر
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvarreh] ‹خوره› [قدیمی] xorre = فَرّه: ◻︎ خُره از رویشان افزونتر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشتبهرام: لغتنامه: خره).〈 خرۀ کیانی: [قدیمی] = فَرّه 〈 فرۀ ایزدی
-
خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خروه› [قدیمی] xoroh = خروس
-
خَرَّه
لهجه و گویش بختیاری
xarra گِلِ شُل.
-
کیان خره
لغتنامه دهخدا
کیان خره . [ ک َ / کیا خ ُ رَ / رِ / خ ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی کیاخره است ، و آن نوری باشد از جانب اﷲبه سوی پادشاهان ، چه کیان پادشاهان و خره نوری و پرتوی را گویند که از جانب خدای تعالی به بندگان فایض شود، که بدان سبب بعضی پادشاهی و ریاست کن...
-
کیان خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کیانخورده، کیانخوره› [قدیمی] kiyānxorre فرّ کیان.
-
دارالا´خره
فرهنگ فارسی معین
(رُ لْ خَ رَ) [ ع . دارالا´خرة ] (اِمر.) خانة آخرت ، جهان پس از مرگ .
-
شوره خره
لغتنامه دهخدا
شوره خره . [ رَ / رِ خ َرْ رَ / رِ ](ص مرکب ) سخت شور. طعام یا آب مایع چون آش و غیره نهایت شور. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شورخره شود.
-
میان خره
لغتنامه دهخدا
میان خره . [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) قریه ای است هشت فرسنگ و نیمی میانه ٔجنوب و مشرق تنگستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).