کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خيري پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خيري
معنی
دستگير , سخي , مهربان , خيريه
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خيري
دیکشنری عربی به فارسی
دستگير , سخي , مهربان , خيريه
-
واژههای مشابه
-
خیری
فرهنگ فارسی معین
(خِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گل شب بو. 2 - گل همیشه بهار.
-
خیری
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) صفه ، ایوان ، رواق .
-
خیری
لغتنامه دهخدا
خیری . (اِ) خبازی . (از ناظم الاطباء). خیرو. (برهان ). گل زرد خوشبوی بود. (صحاح الفرس ). گلی است زردرنگ و میان آن سیاه . (براهین العجم ). گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند. گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ ا...
-
خیری
لغتنامه دهخدا
خیری . (اِ) صفه . ایوان . طاق . رواق . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) : روزیش خطر کردم و نانش بشکستم بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری . مشفق بلخی .خیری خانه گر خراب شده ست غم مخور تا بخانه معمور است . انوری .من ز خیری بتا بخانه شوم که ن...
-
خیری
لغتنامه دهخدا
خیری . [ خ َ رَی ْی ] (ص نسبی ) منسوب است به خیره که عبارت است از جد محمدبن عبدالرحمن . (از انساب سمعانی ).
-
خیری
لغتنامه دهخدا
خیری . [ خ َ را ] (ع ص ) مرد نیکو و گزیده ٔ بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیری ̍.
-
خیری
لغتنامه دهخدا
خیری . [ را ] (ع ص ) مرد نیکو و گزیده ٔ بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَیری ̍. منه : رجل خیری . || زن نیکو و گزیده ٔ بسیارخیر. منه : امراءة خیری . (منتهی الارب ).
-
خیری
لغتنامه دهخدا
خیری . [خ َی ْ ی ِ ] (حامص ) نیکوکاری بسیار. (ناظم الاطباء).
-
خیری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خیر، خیرو، هیری› xiri, xeyri ۱. (زیستشناسی) = شببو: ◻︎ ترکش خیری تهی از تیر خار / گاه سپر خواست گهی زینهار (نظامی۱: ۲۹).۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] زرد.
-
خیری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xiri ۱. صفه؛ ایوان.۲. طاق؛ رواق.
-
علی خیری
لغتنامه دهخدا
علی خیری . [ ع َ ی ِ خ َ ] (اِخ ) ابن عمر خربونی مصری . متوفی در سال 1327 هَ . ق . وی در دیوان وزارت اوقاف ، کاتب بود. او راست : 1 - شرح الالفاظ الغریبة.2 - ضیاءالعیون علی کشف الظنون . (از معجم المؤلفین بنقل از الاعلام زرکلی ج 5 ص 97. فهرس الازهریة ...
-
علی خیری
لغتنامه دهخدا
علی خیری . [ ع َ ی ِ خ َ ] (اِخ ) کوتاهیه ای رومی . وی در سال 1037 هَ . ق . در قید حیات بود. او راست : زبدةالفکر فی زیارة سیدالبشر (ص ). (از معجم المؤلفین بنقل از ایضاح المکنون ج 9 ص 612).
-
غازی خیری
لغتنامه دهخدا
غازی خیری . (اِ مرکب ) نوعی سکه . رجوع به غازی شود.