کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خویش و قوم مونث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابنة الاخت
دیکشنری عربی به فارسی
خويش و قوم مونث , دختر برادر يا خواهر و غيره
-
خاله و عمه
فرهنگ گنجواژه
اقوام مونث نزدیک.
-
زن و دختر
فرهنگ گنجواژه
جنس مونث.
-
مونس
فرهنگ نامها
(تلفظ: munes) (عربی) هم نشین و همراز ، همدم .
-
اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است
دیکشنری فارسی به عربی
محايد
-
علیا
واژهنامه آزاد
مونث علی می باشد بمعنی بلند مرتبه و بزرگوار.
-
هومینا
واژهنامه آزاد
اندیشه پاک - ذات و گوهر نیک مونث هومن
-
جنس
دیکشنری عربی به فارسی
جنس , تذکير و تانيث , قسم , نوع , مسابقه , گردش , دور , دوران , مسير , دويدن , مسابقه دادن , بسرعت رفتن , نژاد , نسل , تبار , طايفه , قوم , طبقه , جنس (مذکر يا مونث) , تذکير وتانيث , احساسات جنسي , روابط جنسي , جنسي , سکس , سکسي کردن , جنسيت , تمايلا...
-
sexes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنسیت، سکس، روابط جنسی، جنس مونث، احساسات جنسی، تذكير و تأنيث، سکسی کردن
-
sex
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط جنسی، جنسیت، سکس، روابط جنسی، جنس مونث، احساسات جنسی، تذكير و تأنيث، سکسی کردن، جنسی
-
اغرار
واژهنامه آزاد
اغرار جوانان نا آزموده کار . مذکر و مونث در وی یکسان است .
-
kindred
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خانواده، خویش و قوم، خویشاوند، خویش، وابستگی، عشیره، قوم و خویشی
-
kin
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خانواده، قوم و خویش، خویشاوند، خویش و قوم، خویشی
-
خشیاء
لغتنامه دهخدا
خشیاء. [ خ َش ْ ] (ع ص ) مونث خشیان ؛ زن هراسان و ترسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || سخت و درشت و خشک . (آنندراج ).
-
عرطسة
لغتنامه دهخدا
عرطسة. [ ع َ طَ س َ ] (ع مص ) یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم . (منتهی الارب ). دور شدن از قوم . (از اقرب الموارد). عَطرزة. و رجوع به عطرزة شود. || ذلیل و نرم گردیدن از جنگ و منازعت قوم . (از منتهی الارب ). خوار گشتن از ستیزه و نزاع با قوم . (از اقرب ...