کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خویش را گم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خویش انداز
واژهنامه آزاد
عکس از خود.
-
خویش انداز
واژهنامه آزاد
عکس خویش انداز؛ عکسی که شخص از خودش گرفته باشد.
-
self work
اثر خویشمدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] آثاری مانند زندگینامۀ خودنوشت و یادداشتهای روزانه و سفرنامه که موضوع آن شرح زندگی پدیدآور باشد
-
inbreeding depression
اُفت خویشآمیختگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] کاهش توانمندی در رشد و بقا و باروری که نتیجۀ یک یا چند نسل خویشآمیزی است
-
inbred line, inbred strain
رگۀ خویشآمیخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] رگهای که با آمیزش خویشاوندی مکرر در اکثر ژنهای آن جورزاگی (homozygosity) برقرار شده باشد
-
inbred line
رگۀ خویشآمیز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] رگهای که از تلاقی افراد خویشاوند حاصل شود
-
inbreeding coefficient, coefficient of inbreeding, Wright’s inbreeding coefficient
ضریب خویشآمیختگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] میزان احتمال همسان بودن دو دگرۀ یک ژن که از نیای مشترک هر دو والد به ارث میرسد
-
self-service restaurant
غذاخوری خویشیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نوعی غذاخوری که در آن مشتریان خودشان از خود پذیرایی کنند متـ . رستوران خویشیار
-
غذاخوری خویشیار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← رستوران خویشیار
-
سر خویش گرفتن
لغتنامه دهخدا
سر خویش گرفتن . [ س َ رِ خوی / خیش ْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بدر رفتن . (رشیدی ). کنایه از بدر رفتن و راه خانه گرفتن . (آنندراج ). سَرِ خود گرفتن . براه خود رفتن . پی کار خود رفتن . به خود پرداختن . به هوای خویش رفتن : پدر گفتش اکنون سر خویش...
-
خط بسر خویش دادن
لغتنامه دهخدا
خط بسر خویش دادن . [ خ َ ب ِ س َ رِ خوی / خی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حجت به قتل خویش دادن . (آنندراج ) : از بحر گفت بخامه نمها دادندجانی بورقها ز رقمها دادندتا بر خط دیگران دگر سر ننهندخطی بسر خویش قلمها دادند.ظهوری (از آنندراج ).
-
خویش و پیوند
لغتنامه دهخدا
خویش و پیوند. [ خوی / خی ش ُ پَی ْ / پِی ْ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اقوام و نزدیکان . خویش و تبار. افراد خانواده : همه خویش و پیوند افراسیاب همه دل پر از کین و سر پرشتاب .فردوسی .
-
خویش و تبار
لغتنامه دهخدا
خویش و تبار. [ خوی / خی ش ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قوم و خویش . منسوبان . نزدیکان . عشیرة : ز کین و مهرش چون خلق ساعة اندر ملک همی فزاید خویش و تبار آتش و آب .ابوالفرج رونی .
-
خویش و قوم مونث
دیکشنری فارسی به عربی
ابنة الاخت
-
قوم و خویش سببی
دیکشنری فارسی به عربی
صلة