کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خویشآمیزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
inbreeding
خویشآمیزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] آمیزش بین جمعیتهای گیاهی و جانوری که از نظر ژنشناختی به هم نزدیکاند، شامل خودگشنی و آمیزش خواهروبرادری و آمیزش با زادگان و نیاها
-
واژههای مشابه
-
خویش
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشنا، خودی، خویشاوند، قریب، قوم، کس، منسوب، نزدیک، وابسته ۲. خود، نفس ≠ غریبه، ناآشنا
-
خویش
فرهنگ فارسی معین
(خیش ) [ په . ] 1 - (اِ.) از افراد خانواده و خاندان . ج . خویشان . 2 - ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع .
-
خویش
لغتنامه دهخدا
خویش . [ خوی ] (ضمیر) خود. خوداو. شخص . خویشتن . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). در غیاث اللغات بنقل ازبهار عجم آمده است که خویش مرادف خود مگر قدری تفاوت است چرا که لفظ خود فاعل و فعل تنبیه او واقع میشود بخلاف خویش زیرا که می گویند خود میکند و نمیگوی...
-
خویش
لغتنامه دهخدا
خویش . [ خوی / خی ] (اِ) قلبه و آن چوبی است که گاوآهن را بدان محکم سازند و زمین را شیار کنند و بعضی گاوآهن را گفته . (از برهان قاطع). خیش . (از برهان قاطع). رجوع به خیش شود.
-
خویش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xvēš] xiš ۱. کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد؛ خویشاوند: ◻︎ چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱: ۱۰۶).۲. (ضمیر) ضمیر مشترک برای اولشخص، دومشخص، و سومشخص مفرد و جمع؛ خود؛ خویشتن: ◻︎ برادر که در بند «خوی...
-
خویش
دیکشنری فارسی به عربی
قريب
-
halfsib mating
ناتنیآمیزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] آمیزش بین زادههایی که تنها یک والد مشترک دارند
-
sociability
مردمآمیزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] نیاز یا تمایل به جستن همنشین و دوست و روابط اجتماعی متـ . جامعهپذیری
-
sibmating
تنیآمیزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] آمیزش دو یا چند زاده که والدین مشترک دارند
-
shade 2, shading
سایهآمیزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] آمیختن رنگبخشِ معمولاً تیره با یک رنگ برای ساخت رنگی که با رنگ اولیه کمی متفاوت است
-
رنگ آمیزی
لغتنامه دهخدا
رنگ آمیزی . [ رَ ] (حامص مرکب ) آمیختن چندین رنگ مختلف چنانکه نقاشان کنند. آمیزش رنگهای گوناگون بهم . رجوع به رنگ آمیز شود. || حیله . مکر. نیرنگ . حیله بازی . نیرنگ سازی . مکاری . حیله گری . رجوع به رنگ آمیز و رنگ آمیختن شود.
-
مردم آمیزی
لغتنامه دهخدا
مردم آمیزی .[ م َ دُ ] (حامص مرکب ) معاشرت بسیار با مردم . خلیق و خوشرفتاری و معاشرتی بودن . عمل و صفت مردم آمیز.
-
مرهم آمیزی
لغتنامه دهخدا
مرهم آمیزی . [ م َ هََ ](حامص مرکب ) مرهم نهی . ترتیب دادن مرهم : تیغ از آنسو به قهر خونریزی رفق از آنسو به مرهم آمیزی .نظامی .