کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خویشتن پسندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خویشتن ستا
لغتنامه دهخدا
خویشتن ستا. [ خوی / خی ت َ س ِ ] (نف مرکب ) لافزن . خودستا. (یادداشت مؤلف ). خویشتن ستای . رجوع به خویشتن ستای شود.
-
خویشتن ستائی
لغتنامه دهخدا
خویشتن ستائی . [ خوی / خی ت َ س ِ ] (حامص مرکب ) تحسین . تمجید و ستایش از خود.(ناظم الاطباء). لاف . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). صَلَف .
-
خویشتن ستای
لغتنامه دهخدا
خویشتن ستای . [ خوی / خی ت َ س ِ ] (نف مرکب ) معجب . لافزن . خویشتن ستا. خودستا : هرچند پاک و پارسا باشی خویشتن ستای مباش . (قابوسنامه ). || گیج . (فرهنگ اسدی ).
-
خویشتن سوز
لغتنامه دهخدا
خویشتن سوز. [ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) خودسوزنده . آنکه خود را سوزاند. سوزنده ٔ خویشتن : لیلی نه که صبح گیتی افروزمجنون نه که شمع خویشتن سوز. نظامی (لیلی و مجنون ص 68).میریخت سرشگ دیده تاروزماننده ٔ شمع خویشتن سوز. نظامی .که من خود چون چراغم خویشتن ...
-
خویشتن سوزی
لغتنامه دهخدا
خویشتن سوزی . [ خوی / خی ت َ ] (حامص مرکب ) خودسوزی : چند چون شمع مجلس افروزی جلوه سازی و خویشتن سوزی .نظامی .
-
خویشتن شناس
لغتنامه دهخدا
خویشتن شناس . [ خوی /خی ت َ ش ِ ] (نف مرکب ) خودشناس . آنکه حد خود شناسد واز حد خود تجاوز نکند و بگستاخی نگراید. آنکه از حدخود برتر نشود. (یادداشت مؤلف ) : خویشتن شناسان را از ما درود دهید. (منسوب به انوشیروان ).چتر و رکاب امر عنان نفاذ اوزانگه که د...
-
خویشتن شناسی
لغتنامه دهخدا
خویشتن شناسی . [ خوی / خی ت َ ش ِ ] (حامص مرکب ) خودبینی . خودپسندی . تکبر. (ناظم الاطباء). || معرفةالنفس . (یادداشت مؤلف ) : ماده گفت خویشتن شناسی نیکوست . (کلیله و دمنه ).در جدول این خط قیاسی می کوش بخویشتن شناسی .نظامی .خویشتن شناسی نردبان بام مع...
-
خویشتن کام
لغتنامه دهخدا
خویشتن کام . [ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ) خویش کام . خودکام . رجوع به خویش کام شود.
-
خویشتن نما
لغتنامه دهخدا
خویشتن نما. [ خوی / خی ت َ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) خودنما. پرده برانداز. ذاعیة؛زن گول سست خویشتن نما و خویشتن آرا. (منتهی الارب ).
-
خویشتن بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xištanbin = خودبین
-
خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xištandār ۱. = خوددار۲. کسی که خود را از ارتکاب کارهای ناپسند نگه میدارد؛ پارسا.
-
خویشتن گرای
دیکشنری فارسی به عربی
انطوائي
-
خویشتن دار
واژهنامه آزاد
شکیبا، صبور، کسی که می تواند خود را کنترل نماید.
-
خویشتن داری
واژهنامه آزاد
شکیبایی، صبر.
-
dietary restraint
خویشتنداری غذایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] پرهیز از خوردن غذا برای حفظ یا دستیابی به وزن مناسب