کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوک
/xuk/
معنی
۱. (زیستشناسی) پستانداری سمدار، با پوزۀ کشیده، بدن پُرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه، و چشمهای کوچک.
۲. (پزشکی) [قدیمی] = خنازیر
〈 خوک دریایی: (زیستشناسی) = دلفین
〈 خوک وحشی: (زیستشناسی) = گراز
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خنزیر، کاس، گراز
دیکشنری
hog, pig, swine
-
جستوجوی دقیق
-
خوک
واژگان مترادف و متضاد
خنزیر، کاس، گراز
-
خوک
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) پستانداری از راستة سم داران که در هر دست و پا دارای چهار انگشت است و همه چیز می خورد.
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِ) جانوری است معروف (برهان قاطع). خنزیر. ابودلف . کاس . بغراء. ابوالجهم . ابوزرعه . ابوعقبه . ابوعلبه . ابوقاوم . (یادداشت بخط مؤلف ). خوک ازنظر جانورشناسی پستاندار سم شکافته ای است از تیره ٔ سویدای دارای پوزه ای درازو متحرک و بدن سنگین و ان...
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِخ ) دهی است از دهستان ساری بخش پلاست شهرستان ماکو. واقع در جنوب باختری پلاست و جنوب شوسه ٔ پلاست به ماکو. با آب و هوای معتدل و 425 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خوک
لغتنامه دهخدا
خوک . (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در شمال باختری قاین . این دهکده کوهستانی و معتدل شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xūk] xuk ۱. (زیستشناسی) پستانداری سمدار، با پوزۀ کشیده، بدن پُرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه، و چشمهای کوچک.۲. (پزشکی) [قدیمی] = خنازیر〈 خوک دریایی: (زیستشناسی) = دلفین〈 خوک وحشی: (زیستشناسی) = گراز
-
خوک
دیکشنری فارسی به عربی
خنزير , لحم الخنزير
-
واژههای مشابه
-
Phocoenidae
خوکدریائیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] تیرهای از راستۀ آببازسانان که گوشتخوارانی کوچک تا متوسط و شبیه به دولفین هستند و بدن آنها خاکستری تیره تا سیاه و زیر شکمشان خاکستری روشن است و پوزۀ مشخصی ندارند
-
خوک دانی
فرهنگ فارسی معین
(ص مر. اِمر.) 1 - محلی که خوکان در آن زندگی کنند. 2 - (کن .) جایی کثیف و نامناسب برای زندگی و سکونت .
-
ریش خوک
لغتنامه دهخدا
ریش خوک . (اِ مرکب ) بیماری خنازیر. سراجه . (ناظم الاطباء). خنازیر بود که بر اندام مردم برآید. (فرهنگ جهانگیری ). نام مرضی و علتی است که به عربی خنازیر گویند. (آنندراج ) (برهان ).
-
خوک بندکردن
لغتنامه دهخدا
خوک بندکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن خوک . || کنایه از محکم بستن و سخت به بند کشیدن : باتو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی بازی بز می دهد تا کندت خوک بند.عطار.
-
خوک بینی
لغتنامه دهخدا
خوک بینی . (ص مرکب ) آنکه بینی چون خوک دارد. اَفطَس . (یادداشت مؤلف ) : همان خوک بینی خوابیده چشم دل آگنده دارد تو گویی بخشم .فردوسی .
-
خوک پایگاه
لغتنامه دهخدا
خوک پایگاه . (اِ مرکب ) آن خوک که زنده در طویله بخاک کنندبجهت زیادتی و حفظ مافی الطویله . (یادداشت مؤلف ).
-
خوک دشتی
لغتنامه دهخدا
خوک دشتی . [ ک ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خوکی که در دشت زیست می کند : مریخ دلالت کند بر شیران و پلنگان و گرگان و خوک دشتی . (التفهیم ).