کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خون از بینی آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خون فرمودن
لغتنامه دهخدا
خون فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دستور خون گرفتن دادن طبیب . فصد خواستن . (یادداشت مؤلف ).
-
خون فشاندن
لغتنامه دهخدا
خون فشاندن . [ف ِ دَ ] (مص مرکب ) خون افشاندن . خون بسیار ریختن .
-
خون قربان
لغتنامه دهخدا
خون قربان . [ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب . خون خم . (ناظم الاطباء).
-
خون کبوتر
لغتنامه دهخدا
خون کبوتر. [ ن ِ ک َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب سرخ . (آنندراج ).
-
خون گرفتگی
لغتنامه دهخدا
خون گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ /ت ِ ] (حامص مرکب ) صفت خون گرفته . (یادداشت مؤلف ).
-
خون گرم
لغتنامه دهخدا
خون گرم . [ گ َ ] (ص مرکب ) مقابل خونسرد. رجوع به خون سرد شود. || مهربان . رؤوف . باعاطفه . بامهر. مهرورز. (یادداشت مؤلف ). || انس گیرنده با همه . باهمه جوش . آنکه با همه بجوشد. آنکه زود الفت گیرد.
-
خون مردن
لغتنامه دهخدا
خون مردن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه .
-
خون نداشتن
لغتنامه دهخدا
خون نداشتن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) هدر بودن خون مقتول . قصاص نداشتن قاتل . قتلی بدون قصاص بودن . (آنندراج ). || رگ نداشتن . بی غیرت بودن . بی حمیت بودن . || ضعیف بودن . رنجور بودن . ضعف مفرط داشتن .
-
خون نوشیدن
لغتنامه دهخدا
خون نوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون آشامیدن . خون خوردن . (آنندراج ).
-
خون آبی
لغتنامه دهخدا
خون آبی . (اِ مرکب ) زردآب . (یادداشت مؤلف ).
-
خون آشام
لغتنامه دهخدا
خون آشام . (نف مرکب ) خونخوار. درنده . بیرحم . سخت دل . خونریز. (ناظم الاطباء). سخت سفاک : زلف بی آرام او پیرایه ٔ مهر است و ماه چشم خون آشام او سرمایه ٔ سحراست و فن . سوزنی .کلبه ٔ قصاب چند آردبرون سرخ زنبوران خون آشام خویش . خاقانی .ای خران گور آن ...
-
خون آشامی
لغتنامه دهخدا
خون آشامی . (حامص مرکب ) عمل خون آشام . سفاکی . || سخت برندگی در شمشیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خون افشانی
لغتنامه دهخدا
خون افشانی . [ اَ ] (حامص مرکب ) خون برون فکنی . خون ریزی .
-
خون بند
لغتنامه دهخدا
خون بند. [ خوم ْ ب َ ] (نف مرکب ) هر چیزی که خون را بند کند و سد نزف الدم نماید. (ناظم الاطباء).
-
خون بندی
لغتنامه دهخدا
خون بندی . [ خوم ْ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بستن خون با دارو. (یادداشت مؤلف ). || اثر دارو در بستن خون . (یادداشت مؤلف ).