کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خون آشام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خون باریدن
لغتنامه دهخدا
خون باریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) باریدن خون . خون فشاندن : از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبرهوااز چشم خون بارید در صمصام خندانش .ناصرخسرو.
-
خون برخاستن
لغتنامه دهخدا
خون برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بوی خون آمدن از گفتاری یا کرداری . گفتار یا کرداری موجب خونریزی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خون بستن
لغتنامه دهخدا
خون بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن خون . مقابل خون گشادن . (از آنندراج ) : جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت .کلیم (از آنندراج ).
-
خون بسته
لغتنامه دهخدا
خون بسته . [ ن ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خون منجمد شده . (ناظم الاطباء). || علقه [ ع َ ل َ ق َ ] . (یادداشت بخط مؤلف ) (ترجمان القرآن ).
-
خون بط
لغتنامه دهخدا
خون بط. [ ن ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خون جام . کنایه از شراب . (از انجمن آرای ناصری ). شراب لعلی . (از آنندراج ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
خون بکارت
لغتنامه دهخدا
خون بکارت . [ ن ِ ب ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خونی که ازپاره شدن پرده ٔ بکارت حاصل آید. (یادداشت مؤلف ).
-
خون پاشیدنی
لغتنامه دهخدا
خون پاشیدنی . [ ن ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خونی است که رئیس کهنه در روز کفاره بر محل قدس آورد و آنرا بر پوشش صندوق عهد پاشد تا بجای کفاره باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
خون پالودن
لغتنامه دهخدا
خون پالودن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون فشاندن . خون دوانیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
خون تاک
لغتنامه دهخدا
خون تاک . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگور.(آنندراج ). خون رز. خون خم . خون بط. خون دختر رز.
-
خون تراویدن
لغتنامه دهخدا
خون تراویدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن خون . جاری شدن خون . خون از محلی خارج شدن . (آنندراج ).
-
خون جام
لغتنامه دهخدا
خون جام . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری . (برهان قاطع). خون بط. خون تاک . خون رز. خون دختر رز.
-
خون جبال
لغتنامه دهخدا
خون جبال .[ ن ِ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از لعل و یاقوت و عقیق و جز آن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
خون جستن
لغتنامه دهخدا
خون جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) قصاص خواستن . (آنندراج ). طلب خون کردن . خونخواهی نمودن . (یادداشت بخط مؤلف ) : جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزدکه خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید.صائب (از آنندراج ).
-
خون جگر
لغتنامه دهخدا
خون جگر. [ ن ِج ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از غم و غصه .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز خون جگر کرد لعل آب رابیاورد آن تاج سهراب را. فردوسی .می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تانکشد سر به فلک فریادم . حافظ. || اشک خونین ...
-
خون جوشیدن
لغتنامه دهخدا
خون جوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون ریختن بسیار. (یادداشت مؤلف ). || بوی خون آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از فراهم آمدن مقدمات دشمنی و خصومت .