کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خونین جگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خونین جگر
/xuninjegar/
معنی
= خونیندل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خونین جگر
فرهنگ فارسی معین
(جِ گَ) (ص مر.) اندوهگین ، پ ُ ر - اندوه .
-
خونین جگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xuninjegar = خونیندل
-
واژههای مشابه
-
Cynomorium
خونینگُرز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از خونینگُرزیانِ بدون سبزینه با ساقه یا سنبلهای گوشتی و گلهای کوچک و سرخ
-
Cynomoriaceae
خونینگُرزیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] تیرهای از صندلسانانِ علفی و انگلی کامل، بدون سبزینه با برگهای تحلیلرفته و قرمز که گل نر آنها یکپرچمی و میوۀ آنها از نوع فندقی است
-
اشک خونین
لغتنامه دهخدا
اشک خونین . [ اَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ) : اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوائی دارد. حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 84).و رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خون آلوده و اشک خونی شود.
-
خونین دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xunindel دارای رنج و اندوه بسیار.
-
انقلاب خونین
دیکشنری فارسی به عربی
الثورة الدامية
-
اغتشاشات خونین
دیکشنری فارسی به عربی
الإضطرابات الدامية
-
کودتای خونین (سرخ)
دیکشنری فارسی به عربی
الإنقلاب الأحمر
-
خونین و مالین
لهجه و گویش تهرانی
خون آلوده، آلوده بخون
-
خونین و مالین
فرهنگ گنجواژه
زخمی، مجروح.
-
جستوجو در متن
-
خون جگر
لغتنامه دهخدا
خون جگر. [ ن ِج ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از غم و غصه .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز خون جگر کرد لعل آب رابیاورد آن تاج سهراب را. فردوسی .می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تانکشد سر به فلک فریادم . حافظ. || اشک خونین ...
-
میناجگر
لغتنامه دهخدا
میناجگر. [ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) خونین جگر. به رنگ شراب . سرخ : ز فکر نازک و دلچسب و مهجورشود میناجگر معشوق مغرور. حکیم زلالی (از آنندراج ).|| سلیم الطبع و نرم دل . (آنندراج ).