کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوندگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوندگار
/xondgār/
معنی
عنوان هریک از پادشاهان عثمانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوندگار
فرهنگ فارسی معین
(خُ دِ) (ص مر.) 1 - مخدوم ، خداوندگار، سرور. 2 - عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان .
-
خوندگار
لغتنامه دهخدا
خوندگار. [ خُنْدْ / خُن ْ دِ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندگار. خواندگار. خاوندگار. خونگار. خوندکار. (یادداشت مؤلف ). || لقبی است که ایرانیان بپادشاهان عثمانی بزمان صفویه می داده اند. خوندکار. (یادداشت مؤلف ). (ناظم الاطباء). || خداوند. خوندکار. (ناظم ال...
-
خوندگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خداوندگار› [قدیمی] xondgār عنوان هریک از پادشاهان عثمانی.
-
جستوجو در متن
-
خوندکار
لغتنامه دهخدا
خوندکار. [ خُنْدْ / خُن ْ دِ ] (اِ مرکب ) خوندگار. رجوع به خوندگار شود.
-
خونکار
لغتنامه دهخدا
خونکار. [ خو / خُن ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندکار. خاوندگار. خداوندگار. خواندگار. خونگار. (یادداشت مؤلف ). خوندگار. خوندکار. خندگار. || لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به خداوندگار و خوندگار شود.
-
خنکار
لغتنامه دهخدا
خنکار. [ خ ُ ] (اِ) پادشاه . شاهنشاه . (ناظم الاطباء). خوندگار. خواندگار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خونگار
لغتنامه دهخدا
خونگار. [ خو / خُن ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خوندگار. خواندگار. خوندکار. خندگار. خاوندگار. رجوع به هریک از مترادفات در این لغت نامه شود. || لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه . (یادداشت مؤلف ).
-
آخوند
لغتنامه دهخدا
آخوند. [ خو / خُن ْ ] (ص ، اِ) (شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار) ملا. منلا. عالم . طالب علوم دینیه . || مکتب دار کودکان . معلم کُتّاب .- آخوندبازی ؛ توسل بحیل شرعی .آخوند نباشد درد و غم ، گفتن ؛ کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کرد...
-
گار
لغتنامه دهخدا
گار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شمارترا نام کی بودی آمرزگار. نظامی .دعا را به آمرزش آور بکارمگر رحمتی بخشد آمرزگار. نظامی .جزین کاعتمادم به یاری ...