کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خونخوار خونخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دموي
دیکشنری عربی به فارسی
خوني , لخته شده , جنايت اميز , خونخوار
-
دامي
دیکشنری عربی به فارسی
برنگ خون , خوني , خون الود , قرمز , خونخوار
-
خونآشام
واژگان مترادف و متضاد
بیرحم، تشنه بهخون، خونخوار، خونخواره، خونریز، سختدل، سفاک ≠ رئوف
-
خونریز، خونریز
واژگان مترادف و متضاد
بیرحم، جلاد، خونآشام، خونخوار، سختدل، سفاک، قاتل، قسی
-
خون آشام
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - خونخوار. 2 - بی رحم ، سنگ دل .
-
هرماس
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر سخت خونخوار. 2 - بچه پلنگ .
-
bloodthirstiest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
bloodthirstiest، خونخوار، سفاک، خون اشام، خونریز، تشنه بخون، بی رحم
-
bloodthirsty
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خون آشام، خونخوار، سفاک، خون اشام، خونریز، تشنه بخون، بی رحم
-
هرامس
لغتنامه دهخدا
هرامس . [ هَُ م ِ ] (ع ص ) شیر سخت خونخوار مردم . (منتهی الارب ). شیر سخت تجاوزکننده به مردم . (اقرب الموارد).
-
آدم کش
لغتنامه دهخدا
آدم کش . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) در تداول عامه به معنی آدمی کش و قاتل و خونخوار.
-
خیرهکش
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیباک، ستمگر، ظالم ۲. خونریز، خونآشام، سفاک، خونخوار، ضعیفکش ≠ ضعیفنواز ۳. جهانسوز ۴. بیباک، بیپروا ۵. سرکش، عاصی
-
نابیس
لغتنامه دهخدا
نابیس . (اِخ ) (162-206 ق . م .) از فرمانروایان خونخوار و مستبد اسپارت است .
-
درنده خو
لغتنامه دهخدا
درنده خو. [ دَ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که خوی درندگی دارد. که خوی او چون درندگان است . خونخوار. سبع.
-
تشنه خون
لغتنامه دهخدا
تشنه خون . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خونخوار. (ناظم الاطباء). تشنه بخون .
-
هرماس
لغتنامه دهخدا
هرماس . [ هَِ ] (ع اِ) شیر سخت خونخوار مردم . (منتهی الارب ). هرمس . (اقرب الموارد). || بچه ٔ پلنگ . (منتهی الارب ). ولدالنمر. (اقرب الموارد). رجوع به هرمس شود.