کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوناب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوناب
معنی
(اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
آبخون، خونابه
دیکشنری
serum
-
جستوجوی دقیق
-
خوناب
واژگان مترادف و متضاد
آبخون، خونابه
-
plasma
خوناب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بخش مایع خون یا تنابه
-
خوناب
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین .
-
خوناب
لغتنامه دهخدا
خوناب . (اِ مرکب ) خونابه . رجوع به خونابه شود. || مایع آب مانندی که محتوی از خون و شیر می باشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. (ناظم الاطباء). || اشک خونین . (ناظم الاطباء) : ز دیده ببارید خوناب شاه چنین گفت با مهتران سپاه . فردوسی .تو با داغ دل چن...
-
واژههای مشابه
-
plasmacyte, plasma cell
یاختۀ خوناب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] یاختۀ خونی که در تولید پادتَن از سایر یاختههای خونی فعالتر است
-
plasma clearance, CLp
پاکسازی خوناب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] پاکسازی خوناب از دارو
-
خوناب چشیدن
لغتنامه دهخدا
خوناب چشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) جان تسلیم کردن . مردن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خون
واژگان مترادف و متضاد
۱. دم ۲. خوناب، خونابه
-
distribution phase
مرحلۀ توزیع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] مدتزمانی که برای رسیدن دارو به حالت تعادل با خوناب و توزیع آن در بدن لازم است
-
رهنمونی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹راهنمونی› rahne(o)muni راهنمایی؛ رهبری؛ هدایت: ◻︎ کاغذین جامه بهخوناب بشویم که فلک / رهنمونیم بهپای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲).
-
peak plasma concentration, Cmax, peak plasma drug concentratio
اوج غلظت خونابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] بالاترین حد غلظت دارو در خوناب معمولاً پس از چند بار مصرف دارو متـ . قلۀ غلظت خونابی
-
گرم خو
لغتنامه دهخدا
گرم خو. [ گ َ ] (ص مرکب ) تندخو. (آنندراج ) : آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بودخوناب این کباب بر آتش چکیده بود.ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
-
خون گشادن
لغتنامه دهخدا
خون گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فصد کردن . رگ زدن . (آنندراج ). رگ گشادن .- خون گشادن از چشم ؛ خوناب گریستن . خون گریستن .