کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوع
لغتنامه دهخدا
خوع . [ خ َ ] (اِخ ) کوهی است سپید. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
خوع
لغتنامه دهخدا
خوع . [ خ َ ] (ع اِ) گردش وادی . || هرزمین مغاک که گیاه رمث رویاند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || نام درختی است به لغت اهل یمن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خوع
لغتنامه دهخدا
خوع .[ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از ایام عرب است که در آن شیبان بن شهاب اسیر شد و این شیبان سوارکار خوب و صاحب اسبی بود معروف به مودون و نیز سید قبیله ٔ خود بود.
-
واژههای همآوا
-
خوء
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِ.) کفل اسب .
-
خوا
لغتنامه دهخدا
خوا. [ خ َ ] (اِ) گوشت باشد که بعربی لحم گویند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
خوا
لغتنامه دهخدا
خوا. [ خ َ ] (ع اِ) خلو شکم از طعام . (منتهی الارب ). || رعاف . (منتهی الارب ).
-
خوا
لغتنامه دهخدا
خوا. [ خ َ / خ ُ ] (اِخ ) از روزهای عربان . منه : یوم خوا.
-
خوا
لغتنامه دهخدا
خوا. [ خ ِ ] (اِ) لذت . چاشنی . ذوق . مزه . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) : و اما شکر در درون بی خوابی و مرارتی هست که اگر همه شکرها مردنیا بدو فرودهی همه بی خوا شود. (از جنگ خطی مورخ 651).
-
خوا
لغتنامه دهخدا
خوا. [ خ ُ ] (اِ) قوت . (ناظم الاطباء). آنچه روز بدان گذرانند. خوراک به اندازه ٔ روز. قوت لایموت . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ).
-
خوء
لغتنامه دهخدا
خوء. [ خ َوْءْ ] (ع مص ) شتاب کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). منه : خاء بک علینا؛ شتاب کن بسوی ما.
-
جستوجو در متن
-
یوم
لغتنامه دهخدا
یوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایوام و یوم...