کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوض
/xo[w]z/
معنی
به فکر فرورفتن و در امری اندیشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. غوطهور
۲. فرو رفتن
۳. ژرفاندیشی
۴. در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوض
واژگان مترادف و متضاد
۱. غوطهور ۲. فرو رفتن ۳. ژرفاندیشی ۴. در اندیشه فرو رفتن، به فکرفرو رفتن
-
خوض
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرو رفتن در آب . 2 - در فکر فرو رفتن .
-
خوض
لغتنامه دهخدا
خوض . [ خ َ ] (اِخ ) نام وادی در کرانه ٔ عمان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
خوض
لغتنامه دهخدا
خوض . [ خ َ ] (ع مص ) درآمدن به آب ، منه : خاض الرجل الماء خوضاً و خیاضاً. فرورفتن در آب . (یادداشت مؤلف ). || درآوردن اسب را به آب . || آمیختن شراب را و شورانیدن آنرا. || درآمدن در سختیها، منه : خاض الغمرات . || جنبانیدن شمشیر را در مضروب . || فرور...
-
خوض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خَوض] [قدیمی] xo[w]z به فکر فرورفتن و در امری اندیشیدن.
-
واژههای مشابه
-
خَوْضٍ
فرهنگ واژگان قرآن
داخل شدن در سخن باطل
-
خوض کردن
لغتنامه دهخدا
خوض کردن . [ خ َ / خُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعمق کردن . غوررسی کردن : ز آنکه پیوسته ست هر لوله بحوض خوض کن در معنی این حرف خوض . مولوی .معاندان بحسد در حق وی خوضی کرده اند. (گلستان ).- خوض کردن در سخن ؛ تعمق در معنی حرفی و کلامی کردن . رجوع به خوض شو...
-
خوض الثعلب
لغتنامه دهخدا
خوض الثعلب . [ خ َ ضُث ْث َ ل َ ] (اِخ ) موضعی است ورای هجر. (منتهی الارب ).
-
خوض نمودن
واژهنامه آزاد
فرو رفتن
-
واژههای همآوا
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِ) این کلمه در نوشته ٔ ابن بیطار و محمدبن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون «قال الخوز» و گاه بصورت تأنیث چون «قالت الخوز» آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام «فلاحةالخوزیه » مانند «فلاحةالرومیة»و «فلاحةالن...
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِ) نی شکر. (برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده است : نیشکر را بدان جهت خوز می گویند که در خوز (خوزستان ) فراوان یافت میشود(؟).
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِخ ) نام ولایتی است بفارس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : شعب الخوز. نام ولایتی است بفارس که شکر خوب در آنجا شود و شوشتر اعظم بلاد آن ولایت است . (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خوزستان . رجوع به خوزست...
-
خوز
لغتنامه دهخدا
خوز. [ ] (اِخ ) نام کویی است به اصفهان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : سکةالخوز. و از این محلت است احمدبن حسن خوزی . (یادداشت بخط مؤلف ).