کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوصة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوصة
لغتنامه دهخدا
خوصة. [ ص َ ] (ع اِ) واحد خوص . یک برگ خرما که بافته باشد یا غیربافته . یک برگ کاکااو و امثال آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
خوست
فرهنگ فارسی معین
(خُ)(ص .) 1 - جزیره . 2 - کوفته ، پایمال شده .
-
خوست
لغتنامه دهخدا
خوست . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی از نواحی اندرابه بطخارستان و از اعمال بلخ ، آنرا یک قصبه و چهاردره ٔ سبز و خرم و پردرخت است . (از معجم البلدان ).
-
خوست
لغتنامه دهخدا
خوست . [ خوَسْت ْ / خُسْت ْ ] (ص ) مانده . خسته . آزرده . مالیده . فرسوده . فرسوده شده . (ناظم الاطباء).- پای خوست ؛ زمین یاچیزی که در زیر پای کوفته شده باشد. لگدمال شده .- چنگالخوست ؛ هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند.
-
خوست
لغتنامه دهخدا
خوست . [ خوَسْت ْ /خُسْت ْ / خو ] (اِ) جزیره و خشکی میان دریا. || راه کوفته شده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
زبارة
لغتنامه دهخدا
زبارة. [ زُ رَ ] (ع اِ) خوصه که از هسته بیرون آید. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
-
ابلمه
لغتنامه دهخدا
ابلمه . [ اَ ل َ م َ / اِ ل ِ م َ / اُ ل ُ م َ ] (ع اِ) یک برگ مقل . || نهلک خرما، یعنی برگ خرما. (مهذب الاسماء). خوصه .
-
طفیة
لغتنامه دهخدا
طفیة. [ طُف ْ ی َ ] (ع اِ) برگ مقل . ج ، طفی . (منتهی الارب ). خوصه ٔ مقل . (فهرست مخزن الادویه ). اسلم . شاخه های مقل . || ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث : اقتلوا ذوالطفیتین . (منتهی الارب ).
-
ماکیان
لغتنامه دهخدا
ماکیان . (اِ) مرغ خانگی بود، جفت خروس . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375). مرغ ماده ٔ خانگی . (صحاح الفرس ). مرغ خانگی را گویند که مادینه ٔ خروس باشد. (برهان ). لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند. (غیاث ). مادینه ٔ خروس ،...
-
حبق النهری
لغتنامه دهخدا
حبق النهری . [ ح َ ب َ قُن ْ ن َ] (ع اِ مرکب ) لوسیماخیوس . قضیب الذهبی . خویخة. خوخ الماء. عودالریح . خویصة. لخوخ الماء. لوسیاخیوس . حبق النهر. صاحب تحفه گوید: حبق النهری ، لوسیماخیوس است . و در ذیل کلمه ٔ لوسیماخیوس آرد: لوسیماخیوس یونانی و به معنی...