کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوش وقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست خوش
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص مر.) 1 - بازیچه ، مسخره . 2 - رام ، مطیع ، زبون .
-
دست خوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خُ) 1 - (اِمر.) پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود. 2 - (شب جم .) کلمة تحسین به معنی ، آفرین ، مرحبا.
-
می خوش
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ) (ص .) ملس ، ترش و شیرین .
-
جهان خوش
لغتنامه دهخدا
جهان خوش . [ ج َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 281 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، لبنیات ، چغندر. شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه : عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم .(منسوب به رودکی ).
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که مسخره باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مسخرگی . (برهان ) (انجمن آرا). آنکه مورد مسخره واقع شود. که مورد ریشخند قرار گیرد. || کنایه ازعاجز و زبون و زیردست . (برهان ) (انجمن آرا). مغ...
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آرد یا در کاری دشوار پیروز شود و از عهده ٔ کاری متعذر برآید. چون آفرین است برای مقامری که دست خوب آورده است ...
-
روز خوش
لغتنامه دهخدا
روز خوش . [ زِ خوَش / خُش ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ایام جوانی است . (برهان قاطع). جوانی و ایام صحت . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
سایه خوش
لغتنامه دهخدا
سایه خوش . [ ی َ / ی ِ خوَش ْ /خُش ْ ] (اِ مرکب ) درخت نارون پربرگ و خوش سایه است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
-
سایه خوش
لغتنامه دهخدا
سایه خوش . [ ی َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار واقع در 132 هزارگزی جنوب خاوری بستک و 2 هزارگزی شوسه ٔ لار به لنگه . هوای آن گرم و دارای 243 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اه...
-
می خوش
لغتنامه دهخدا
می خوش . [ م َ / م ِخوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ترش و شیرین . مُزّ. مُزَّه .ملس . به مزه ٔ شرابی که کمی ترش باشد. نه ترش و نه شیرین . ترش مطبوع . کمی ترش . (یادداشت مؤلف ). به معنی ترش و شیرین باشد. (برهان ). مزه ٔ ترش که در آن شیرینی هم باشد. (غیاث ...
-
ناخن خوش
لغتنامه دهخدا
ناخن خوش . [ خ ُن ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناخن پریان و آن نوعی از صدف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به ناخن پریان شود.
-
مایه خوش
لغتنامه دهخدا
مایه خوش . [ ی َ / ی ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) شیرین و خوشمزه . (ناظم الاطباء).
-
باد خوش
لغتنامه دهخدا
باد خوش . [ دِخوَ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نسیم . (دهار) (دستور اللغه ) (زمخشری ). طَلّة. طِلا. (منتهی الارب ).