کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوش ظاهر و بد باطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوش افتادن
لغتنامه دهخدا
خوش افتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ اُ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن .موافق افتادن . مناسب قرار گرفتن . بموقع واقع شدن .
-
خوش اوفتادن
لغتنامه دهخدا
خوش اوفتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن . مناسب افتادن . مطبوع افتادن . دلپسند قرار گرفتن : من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاددر قید او که یاد نیاید نشیمنم .سعدی .
-
خوش باد
لغتنامه دهخدا
خوش باد. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) نکو باد. نیکو باد. خوب بادا.
-
خوش رؤیت
لغتنامه دهخدا
خوش رؤیت . [خوَش ْ / خُش ْ رُءْ ی َ ] (ص مرکب ) خوش دیدار. آنکه دیدار او شگون دارد. مقابل بدرؤیت . مقابل نحس دیدار.
-
خوش گذرانیدن
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانیدن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) خوش گذرانی کردن . عیاشی کردن . تن پروری کردن .
-
خوش گذشتن
لغتنامه دهخدا
خوش گذشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) بشادی گذشتن . بشادی سپری شدن . با شادی طی شدن .
-
خوش گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خوش گردانیدن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن .
-
خوش گریستن
لغتنامه دهخدا
خوش گریستن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) بسیار گریه کردن . زاریدن . (ناظم الاطباء). || زود گریستن . بزودی به گریه افتادن .
-
خوش نمودن
لغتنامه دهخدا
خوش نمودن . [ خوَش ْ /خُش ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خوب جلوه کردن . خوش آمدن . خوش تجلی کردن . سازگار افتادن : ای سیر ترانان جوین خوش ننمایدمحبوب من است آنچه بنزدیک تو زشت است .سعدی .
-
خوش آب
لغتنامه دهخدا
خوش آب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگان بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان ، واقع در جنوب باختری میرجاوه با 102 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
خوش آرزو
لغتنامه دهخدا
خوش آرزو.[ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص مرکب ) خوش سلیقه . خوب آرزو.- ریدک خوش آرزو ؛ ریدک خوش سلیقه .
-
خوش آرزوئی
لغتنامه دهخدا
خوش آرزوئی . [ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (حامص مرکب ) خوش سلیقگی . (یادداشت مؤلف ).
-
خوش آغال
لغتنامه دهخدا
خوش آغال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش آغور. خجسته . میمون . (یادداشت مؤلف ).
-
خوش آغر
لغتنامه دهخدا
خوش آغر. [ خوَش ْ / خُش ْ غ ُ ] (ص مرکب ) خوش آغال . خجسته . میمون . (یادداشت مؤلف ). خوش اُغر.
-
خوش آمدگو
لغتنامه دهخدا
خوش آمدگو. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (نف مرکب ) متملق . چاپلوس . متبصبص . خوش آمدگوی . (یادداشت مؤلف ). || به مهمان یا وارد لفظ «خوش آمدی » گوینده .