کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوش اوفتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
euhedral
خوشوجه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی دانهای که دارای وجوه بلوری کامل است متـ . خودریخت idiomorphic, automorphic
-
خوش خوراک
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص مر.) کسی که خوب غذا بخورد، خوشخوار.
-
خوش آمد
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ)(مص مر. اِمر.) = خوشامد: س خنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف .
-
خوش آیند
فرهنگ فارسی معین
( ~. یَ) (ص فا.) = خوشایند: مقبول ، دلپذیر، پسندیده .
-
خوش بین
فرهنگ فارسی معین
( ~. )(ص فا.) کسی که به سرنوشت و پیش آمدها بدگمان نباشد.
-
خوش حال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - شاد، شادمان ، بشاش .2 - کامران ،کامروا. 3 - نیکبخت ، سعادتمند .
-
خوش حساب
فرهنگ فارسی معین
( ~. حِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) کسی که وام و بدهی خود را در سر وعده پرداخت کند.
-
خوش خوشک
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ شَ) (ق مر.) اندک - اندک ، کم کم .
-
خوش خیم
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - خوش خلق ، نیک نهاد. 2 - در اصطلاح پزشکی : بی خطر.
-
خوش دامن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (اِمر) نک خُشدامن .
-
خوش رکاب
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مرکوبی که نیکو سواری دهد و تند رود.
-
خوش مزه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ زِ) (ص مر.) آن چه که دارای طعم و مزة نیک باشد.
-
خوش نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص فا.) 1 - آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند. 2 - در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع . 3 - به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند.
-
خوش یمن
فرهنگ فارسی معین
(خُ. یُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خجسته .
-
دست خوش
فرهنگ فارسی معین
کردن ( ~. خُ. کَ دَ) (مص ل .) مهارت یافتن .