کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشجریانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ease of flow, flow tendency
خوشجریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار] میزان سهولت شارش یک مذاب بهدلیل گرانرَوی آن
-
واژههای مشابه
-
running-key
کلید جریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← جریانکلید
-
flow fold, flowage fold
چین جریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] چینی متشکل از سنگهای نسبتاً شکلپذیر که به سمت مرکز ناودیس جریان یافتهاند
-
streaming potential
پتانسیل جریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] پتانسیلی ضعیف ناشی از گذر مایع یونی از سنگ متخلخل
-
current lineation, parting-plane lineation
خطوارگی جریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نوعی خطوارگی جدایشی که در آن تیغههای خطی کوچک در فواصل چند میلیمتری تا چند سانتیمتری از یکدیگر قرار گرفتهاند
-
دوشکستی جریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار] ← دوشکستی شارشی
-
stream cipher
رمز جریانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] نوعی رمز متقارن که در آن با تولید رشتهای از بیتها به نام جریانکلید و ترکیب آن با متن اصلی رمزگذاری انجام میشود
-
خوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوب، نیکو، نیک ≠ بد ۲. خشنود، خوشحال، خوشدل، شاد، شادمان، مبتهج، مسرور ≠ ناخوش، ناشاد ۳. باصفا، خرم، مصفا، نزه ≠ بیصفا، بیطراوت ۴. شیرین، نغز ۵. آسوده، بیخیال، سرحال، مرفه ≠ ناآسوده ۶. مهنا ۷. بدیع، زیبا ۸. بوسه، ماچ ۹. قبله
-
خوش
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ په . ] (ص .) 1 - خوب ، نیک . 2 - شاد، شادمان .
-
خوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) خشک ، خشکیده .
-
خوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) = خوشه . خشو: 1 - مادر زن . 2 - مادر شوهر.
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود.
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خ َ ] (ع اِ) تهیگاه . خاصره خواه از انسان باشد و یا غیر انسان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خ َ ] (ع مص ) نیزه زدن ، منه : خاشه بالرمح . || آرمیدن با زن ، منه : خاش جاریته ؛ آرمید با کنیزک خود. || گرفتن ،منه : خاش الشی ٔ. || پاشیدن ، منه : خاش التراب و غیره فی الوعاء؛ ای پاشید خاک و جز آنرا در آوند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (...