کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوشیده
/xušide/
معنی
خشکشده؛ خشکیده: ◻︎ شکوفه گاه شکفتهست و گاه خوشیده / درخت وقت برهنهست و وقت پوشیده (سعدی: ۹۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوشیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) خشک شده ،خشکیده .
-
خوشیده
لغتنامه دهخدا
خوشیده . [ دَ / دِ] (ن مف / نف ) خشک شده . خشکیده . (برهان قاطع) : او مردی پیر است پایها خوشیده می گوید خوابی دیده ام می خواهم تا بگویم . (راحةالصدور راوندی ). دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چون کودکان بر زمین خیزیدی . (راحةالصدور راو...
-
خوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xušide خشکشده؛ خشکیده: ◻︎ شکوفه گاه شکفتهست و گاه خوشیده / درخت وقت برهنهست و وقت پوشیده (سعدی: ۹۸).
-
جستوجو در متن
-
ذبابة
لغتنامه دهخدا
ذبابة. [ ذَب ْ با ب َ ] (ع ص ) خوشیده . هواسیده . پژمریده . پژمرده . پلاسیده : شفةٌ ذبّابة؛ لبی پژمریده . لبی خوشیده .
-
ذبلاء
لغتنامه دهخدا
ذبلاء. [ذَ ] (ع ص ) تأنیث اذبل . زنی خوشیده لب . زن خشک لب .
-
ذبول
لغتنامه دهخدا
ذبول . [ ذَ ] (ع ص ) پژمریده . پژمرده . هواسیده . خوشیده . کاهیده . لاغر شده . لاغر. نزار. || باد سخت که سبزه را خشک کند.
-
مجود
لغتنامه دهخدا
مجود. [ م َ ] (ع ص ) رجل مجود؛ مرد تشنه . (منتهی الارب ). تشنه و گویند مشرف بر مرگ . (از اقرب الموارد). || خوشیده از تشنگی . || جایی که جابجا باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجودة شود.
-
نیکونیت
لغتنامه دهخدا
نیکونیت . [ نی ی َ / ی َ ] (ص مرکب ) خوش نیت . خوش قلب . نیک خواه : از خداوند نظر چشم همی داشت جهان به جهان داری نیکونیت و خوب سیر. فرخی .درخت بدنیت خوشیده شاخ است شه نیکونیت را پی فراخ است .نظامی .
-
ذبل
لغتنامه دهخدا
ذبل . [ ذَ ] (ع مص ) پژمرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پژمردن . پژمریدن . ذبول . پژمریدن نبات . || خوشیده پوست شدن . (منتهی الارب ). || باریک میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || لاغر شدن اسب . لاغر و باریک شدن اسب . (منتهی الارب ). خشک پوست...
-
مشلول
لغتنامه دهخدا
مشلول . [ م َ ] (ع ص ) شل شده و تباه شده .(آنندراج ). دست خوشیده و خشک شده . (ناظم الاطباء).- دعای مشلول ؛ نام دعایی منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه السلام و آغاز میشود به : اللهم انی اسئلک باسمک بسم اﷲ الرحمن الرحیم . (یادداشت مؤلف ).
-
پژمریده
لغتنامه دهخدا
پژمریده . [ پ َ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) روی بخشکی آورده . خشک شده . خوشیده .افسرده . پلاسیده . بی طراوت . ذَبِب . ذباب : چون برگ لاله بوده ام و اکنون چون سیب پژمریده بر آونگم . رودکی .از این دو همیشه یکی آبداریکی پژمریده شده برگ و بار. فردوسی .گرانمایه...
-
خیزیدن
لغتنامه دهخدا
خیزیدن . [ دَ ] (مص ) برخاستن . بلند شدن . (ناظم الاطباء). خاستن . (یادداشت مؤلف ) : بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نفام . دقیقی .خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست . منوچهری .چنان کز روی دریا بامدادان بخ...
-
شمیده
لغتنامه دهخدا
شمیده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رمیده . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ) : سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده . (ویس و رامین ).اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم . ابوالفرج رونی .خرد جز در دماغ او...
-
غوشا
لغتنامه دهخدا
غوشا. (اِ) خوشه ٔ گندم و خرما و جو و انگور و امثال آن را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). خوشه ،اعم از خوشه ٔ انگور و خرما و گندم و جو. (از برهان قاطع). خوشه ٔ خشک شده از جو و گندم و انگور و خرما. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به خوشه شود . || سرگین گاو و گو...