کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشوقت گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوشوقت گشتن
لغتنامه دهخدا
خوشوقت گشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شاد شدن . مسرور گشتن . (یادداشت مؤلف ). || راضی گشتن . (از یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
خوشوقت، خوشوقت
واژگان مترادف و متضاد
خوشحال، شاد، مسرور، مشعوف، نیکوحال ≠ ناشاد، نامسرور
-
خوشوقت بودن
لغتنامه دهخدا
خوشوقت بودن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) شادان بودن . مسرور بودن . (یادداشت مؤلف ). || راضی بودن . (یادداشت مؤلف ).
-
خوشوقت ساختن
لغتنامه دهخدا
خوشوقت ساختن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ت َ ] (مص مرکب ) مسرور کردن . شاد کردن . شادمان نمودن . (یادداشت مؤلف ). || راضی کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
خوشوقت شدن
لغتنامه دهخدا
خوشوقت شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسرور شدن . شادمان شدن . (یادداشت مؤلف ). || راضی شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
خوشوقت کردن
لغتنامه دهخدا
خوشوقت کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خوشوقت ساختن . (یادداشت مؤلف ). || راضی کردن . خوش وقت ساختن . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
سینه گشادن
لغتنامه دهخدا
سینه گشادن . [ ن َ / ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قوت نمودن . (انجمن آرا). || کنایه از شاد شدن . (آنندراج ) (بهار عجم ). کنایه از خوشوقت شدن و خوشحال گردیدن . (برهان ). || بی حجاب گشتن . (آنندراج ) (بهار عجم ). || تفاخر کردن . فخر نمودن . (فرهنگ ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُ رَ ] (ص ) مخفف خُرّم . خندان . خوشوقت . شادمان . (از ناظم الاطباء) : خرم میزی که تا سبزی برآید. (ویس و رامین ).از تیغ او ولایت بدخواه او خراب از رای او ولایت احباب او خرم . فرخی .چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمرچو دردسر رسدش مردمان دژم گ...
-
مسرور
لغتنامه دهخدا
مسرور. [ م َ ] (ع ص ) ناف بریده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناف زده . مقطوع السرة. یقال : وُلد الرسول (ص ) مختوناً مسروراً. (امتاع الاسماع مقریزی ). || فرِح . (اقرب الموارد). شاد. (آنندراج ). شادکرده . (دهار). شادان . شادمان . شادمانه . خوشحا...
-
وقت
لغتنامه دهخدا
وقت . [ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار رود و جمع آن اوقات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقداری از زمانی که برای امری فرض شده . (فرهنگ فارسی معین ). ساعت . فرصت . ...