کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوشه چینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
thyrse
خوشهگرزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] گلآذینی فرعی با محور مرکزی نامحدود حامل گرزنهای دُمگلدار متقابل و جانبی
-
moving cluster
خوشۀ متحرک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] یک خوشۀ ستارهای باز که فاصلۀ آن ازطریق مشاهدۀ حرکت خاصۀ ستارههای آن قابل محاسبه است
-
instrument cluster
خوشۀ نشانگرها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] مجموعهای از نشانگرها که هریک در خانهای جداگانه در صفحۀ نشانگر قرار دارند
-
پای خوشه
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ) ( اِ.)زمین پر از گل و لای که به سبب تردد مردم و حیوانات خشک و سخت شده باشد.
-
خوشه چین
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.)1 - آن که خوشه های غلات یامیوه های درختان را می چیند. 2 - آن که پس از درو و جمع آوری محصول خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند. 3 - آن که از هرجا چیزی (مادی یا معنوی ) برای خود اندوخته کند.
-
قبای خوشه
لغتنامه دهخدا
قبای خوشه . [ ق َ ی ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آخرین برگ قصب که خوشه را در بر دارد. قنبعه .
-
می خوشه
لغتنامه دهخدا
می خوشه . [ م َ / م ِخوَ / خ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شرابی است که از سنبل رومی و ساذج به دست آید. (از تذکره ٔ ابن البیطار).
-
مشک خوشه
لغتنامه دهخدا
مشک خوشه . [ م ُ / م ِ خو ش َ / ش ِ ] (اِمرکب ) نوعی انگور. (فرهنگ فارسی معین ) : گر اصل مشک را حکما خون نهاده اندپس چون ز مشک خوشه همی خون شود روان .عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 452).
-
پای خوشه
لغتنامه دهخدا
پای خوشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) (از پای و خوشه که از خوشیدن بمعنی خشکیدن است ) زمین که از بسیاری آمد شد مردمان سخت و صلب شده باشد. رشیدی در ذیل پای خوش و پای خوشه گوید: «زمین گلناک که لگدکوب کرده از کثرت مالش خشک شود، مرکب از پا و خوش که اسم مفعول...
-
بزرگ خوشه
لغتنامه دهخدا
بزرگ خوشه . [ ب ُ زُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) خوشه کلان و بزرگ : گندم یا جاورس یا جو بزرگ خوشه . (یادداشت بخط دهخدا).
-
خوشه چیدن
لغتنامه دهخدا
خوشه چیدن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) کندن خوشه از شاخسار. || جمع کردن خوشه ٔ حبوبات از زمین پس از درو و خرمن : از آنم سوخته خرمن که من عمری در این صحرااگرچه خوشه می چینم ره خرمن نمیدانم . عطار.دگر روز در خوشه چیدن نشست که یک جو نماندش ز خرمن بدست ...
-
خوشه کردن
لغتنامه دهخدا
خوشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن خوشه ٔ گیاه . بهم آمدن خوشه ٔ گیاه . بیرون آمدن خوشه ٔ کشت . (یادداشت مؤلف ). اسبال . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خوشه خوار
لغتنامه دهخدا
خوشه خوار. [ ش َ / ش ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ خوشه . || (اِ مرکب ) قسمی حشره ٔ آفت درخت مو. (یادداشت مؤلف ).
-
خوشه دره
لغتنامه دهخدا
خوشه دره . [ ش َ / ش ِ دَ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه ٔ فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع درخاور سقز و شمال خاوری قلعه کهنه . کوهستانی و سردسیر با 200 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
خوشه مهر
لغتنامه دهخدا
خوشه مهر. [ ش َ / ش ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه . این دهکده در جنوب خاوری بناب در مسیر شوسه ٔ مراغه به میاندوآب قرار دارد. منطقه ای است جلگه ای با آب و هوای معتدل و 140 تن سکنه . راه شوسه و یک باب دبستان دارد. (از فر...